1 گر یار مرا با من مسکین نظری نیست ما را گله از بخت خود است از دگری نیست
2 اندیشه ز سر نیست که شد در سر کارش اندیشه از آن است که با ماش سری نیست
3 دی بر اثر او رمقی داشتم از جان و امروز چنانم که از هم اثری نیست
4 گفتنی پی هر نیرگی ای روشنی ای هست چون است که هرگز شب ما را سحری نیست
1 زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست فکر زاهد دیگر و سودای عاشق دیگرست
2 ناصحا دعوت مکن ما را به فردوس برین کاستان همت صاحبدلان زآن بر ترست
3 گر براند از خانقاهم پیر خلوت باک نیست دیگران را طاعت و ما را عنایت رهبرست
4 می به روی گلرخان خوردن خوش است اما چه سود کاین سعادت زاهدان شهر ما را کمترست
1 سروی ز باغ حسن به لطف قدت نخاست از آن بر ترست فد نو کابد به شرح راست
2 جان به لب رسیده ما را به بوسه ای دریاب کز دهان تو در معرض فناست دایم
3 تا از لبت وظیفة دشنام کردهای دعای دولت تو بر زبان ماست
4 سر رشته قرار شد از دست و همچنان انگشت پیچ چون سخن زلف دلرباست
1 گر یار طبیب درد من نیست دردا که امید زیستن نیست
2 بیمار را به تندرستی جز ناله درون پیرهن نیست
3 هر سر که برید از در یار ماند به سری که بریدن نیست
4 رویت همه با چراغ جستم شمع به هیچ انجمن نیست
1 به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است که همچو سرو بلندش هزار دستان است
2 درون پرده رخ او هزار سینه بسوخت نعوذ بالله از آن آتشی که پنهان است
3 بر آستان نو تنها نه اشک غلطف و بس به خون و خاک سرو دیده نیز غلطان است
4 ز گریه بر سر مردم یقین که خانه چشم فرو رود شب هجران ز بس که باران است
1 حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست و شیوه عاشق کشان غیر از جفا گر نیست نیست
2 در سر او اینکه ریزد خون ما گر هست هست کشته را از آن لب امید خونبها گر نیست نیست
3 عشرت و عیش بتان با عاشقان جور و جفاست عیش وعشرت باش گو او را مرا گر نیست نیست
4 هست شب ها مجلس ما را به رویش تمام شمع دیگر در میان جمع ما گر نیست نیست
1 سگ کویش به من دربند باری است عزیزی را سر و سودای خواری است
2 مرا هست از سگش هم چشم باری گدا را آرزوی شهر یاری است
3 چو آید در حریم دل خیالش بر آن در کار دیده برده داری است
4 لبش خواهم سپرد اکنون به دندان که راه و رسم عاشق جان سپاری است
1 گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت باری ارادت من هر دم شود زیادت
2 بی آفتاب رویت برگشت طالع من بازم سعادتی بخش ای اختر سعادت
3 دلجوئی غریبان عادت گرفتی اول آخر چه شد که کردی یکباره ترک عادت
4 رنجور و دردمندیم بارا چه باشد آخر گر خسته خاطری را باری کی عیادت
1 گر چه از باران دیده خاک آن کو پر گل است پای عاشق در گل از دست دل از دست دل است
2 بنده را گر پیش خویش از مقیلان خوانی رواست هر که رو در قبله روی تو دارد مقبل است
3 دل همه تن اشک خونین گشت و آمد سوری چشم تا فرود آید روان هر جا که او را منزل است
4 در اشکم دید بر خاک در و گفت این یتیم روز گاری رفت و هم زینسان پرین در سائل است
1 در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت
2 سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد گرم شد هنگامه خوابم بر سر افسانه رفت
3 آگه از سوز دل ما دل فروزانند و بس شمع داند آنچه شبها بر سر پروانه رفت
4 بر خورد یک روز دانم عاشق از کشت مراد اینچنین کز اشک او در خاک چندین دانه رفت