1 خطت سبز و لبت مشک و گلاب است دهانت ذره رویت آفتاب است
2 تو گنج حسن و بس خانه دل که از شوق چنین گنجی خراب است
3 دل من بی به روی تو سوزان چو کتان از وجود ماهتاب است
4 شبی کان آستان بالین من نیست چه جای بستر و چه جای خواب است
1 درد من گویید با یاران که درمان یافت نیست پار، درماناست درمان چیست چون آن یافت نیست
2 دل سکندروار خواهد تشنهلب جان برفشاند از دهانش چون نشان آب حیوان یافت نیست
3 بر جراحتهای پیکان خسته آن غمزه را نوش دارو جز در آن لبهای خندان یافت نیست
4 کس نمییابم که رحمی بر غریبان آورد گوییا در شهر خوبان یک مسلمان یافت نیست
1 گر مرا از نظر انداختی این هم نظری است هر جفائی که رسد از تو وفای دگری است
2 دل مجروح مرا هست برآن تیر گرفت که چرا از حرم خاص تو او را گذری است
3 باش تا حسن نو روزی به ظهور انجامد که از آن روز هنوز این رخ زیبا سحری است
4 ای حسود از سر کین عیب محبان تا چند عیب خود بین تو که پنداشتهای آن هنری است
1 عشق از نام و از نشان یکتاست بینشانی نشان مرد خداست
2 هر را از مقام بی رنگی رنگی ز رنگ او پیداست
3 خلعت عشق نیست لایق عقل کاین قبا بر قد دل آمد راست
4 دل چه و دین کدام و عقل کدام عشق را دل کجا و صبر کجاست
1 گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
2 عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
3 دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن با که گویم که درین حال کسم محرم نیست
4 جز به میل تو ندارد دل مسکین ذوقی بلبل سوخته را باغ و گلستان کم نیست
1 خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است به آن لبان چو شکر نبات نزدیک است
2 ز خاک پای تو سر سبزی ایست سرها را به این سخن سر زلف دوتات نزدیک است
3 نشان کوثر و طوبی که میدهند از دور به چشم ما وقد دلربات نزدیک است
4 حکایت دل پرخون ما پرسش از جام که پیش لعل لب جانفزات نزدیک است
1 روزی که به من ناز و عتابت به حساب است آن روز مرا روز حساب است و عذاب است
2 گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم دست فریاد من از دست تو باز این چه عتاب است
3 خواهند شدن صید و تا ماه ز ماهی کز عارض و زلف تو بسی شست در آب است
4 گرد لب و رخسار تو جان بر سر آتش از ذوق نمک رقص کنان همچو کباب است
1 بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است وین کار خرابی همه از حب شراب است
2 جانم به عذاب است ز مخموری دوشین ساقی قدحی ده که در آن عین ثواب است
3 چون میگذرد عمر سبک رطل گران ده وین چرخ گران از پی ما چون به شتاب است
4 زاهد که شود غره به زهدی که ندارد آن زهد فریبنده او نقش سراب است
1 سرو قدت روان لبت جان است جان من این روان من آن است
2 حلقه حلقه اگر نه مست نواند در گوش تو از چه غلطان است
3 یادگارم ز تیر غمزه تو بر دل خسته داغ پیکان است
4 دیده در علم دید؛ درانی است تا در کنار این معانی نه حد باران است
1 از کویت بفردوس اعلی دری است نثار در تست هرجا سری است
2 تو رضوان نوشین لبی و شراب ز دست تو هر قطره ای کوثری است
3 تو از رحمتی آبت و بند زلف ز طاوس بر روی آیت پری است
4 مرو همچو بیانی از پیش چشم درین گوشه بنشین که خوش منظری است