1 سیری نبود از لب شیرین تو کس را کس سیر ندید از شکر ناب مگس را
2 نالان بر سر کوی تو آییم که ذوقی است در قافله کعبه روان بانگ جرس را
3 با صبح بگویید که بیوقت مزن دم امشب شب وصل است نگه دار نفس را
4 زلف تو که شبرو شده زو زاهد و عابد از خرقه پشمینه غنی ساخت عسس را
1 چشمت به غمزه کشن من بیگناه را خود زلف را چه گویم و خال سیاه را
2 با آه و روی زرد ز خالت شدیم دور باد آمد و ز دانه جدا کرد کاه را
3 مردم ز مه حساب گرفتند سالها نگرفت در حساب جمال تو ماه را
4 جوهر که قیمتی است کشندش به احتیاط من هم به دیده می کشم آن خاک راه را
1 چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما حق بود کشتن عشاق و علیه الفتوی
2 با رقیب ار بسر من تو شبیخون آری او میا گو بسر من همه وقتی تو بیا
3 مثل است اینکه بود مردن با یاران عید کشت غم وامق و مجنون تو بکش نیز مرا
4 هر چه خواهم من از آن لب تو بلا دفع کنی بخششی کن به گدایی که کند دفع بلا
1 حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب سخت بیدردی بود نالیدن از درد حبیب
2 بوسه بر پای سگ کوی تو خواهم زد شبی تا بشویم لب که بوسیدم به آن دست رقیب
3 ای که خواهی دادبخش غم به مسکینان خویش چون منت مسکین ترم اول به من در آن نصیب
4 گفته بودی بر دلت خواهم زدن نیر دگر بارب این دولت چه خوش بودی که بودی عنقریب
1 بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
2 دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
3 مفلسانیم که در دولت سودای غمت حاصل هر دو جهان هیچ نیرزد بر ما
4 گر تو در مجمره غم دل ما سوزانی همچنان بوی تو یابند ز خاکستر ما
1 گر بری چون سر زلف این دل سودایی را با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
2 من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
3 روی ننموده گرفتم که روی از بر ما به کجا میبری این خوبی و زیبایی را
4 چه ورنها که کهن کرد به دفتر گل سرخ تا بیاموخت ز رویت چمنآرایی را
1 مست عشقم ز خرابات میارید مرا تا ابد بر در میخانه گذارید مرا
2 باده پاک روان پیش من آرید دمی آخر از پاکروان چند شمارید مرا
3 من که امروز ز تسبیح به استغفارم پیش در صومعه مهجور مدارید مرا
4 دلم از زلف بتان سلسله دارد بر پای تا که از حلقه رندان بدر آرید مرا
1 دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را داغی بکش به سینه غلام کمینه را
2 زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است گردن کشی چراست به تو عنبرینه را
3 ترسم بر ابروی تو نهادن دل ضعیف کز طاقها شکست فتد آبگینه را
4 خال رخت ز بنده بدزدید عقل و دین شب با چراغ یافت متاع بهینه را
1 چشمت از گوشه تقوا بدر آورد مرا مست و غلطان سوی اهل نظر آورد مرا
2 خرقه ارزق من باز به می گلگون شد عشق هر دم به دگر رنگ برآورد مرا
3 داده پیش از دگران جام میم پیر مغان آن تهی ناشده جام دگر آورد مرا
4 باده هر چند که خوردم به لبش تشنه ترم تشنگی نقل و شکر بیشتر آورد مرا
1 ای روشنی از روی تو چشم نگران را این روشنی چشم مبادا دگران را
2 یا حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی جان نگران را دل صاحب نظران را
3 زاهد ز تو پوشد نظر و عقل فروشد آن بی خبران را نگر این بی بصران را
4 از پیش من آن جان جهان را گذرانید تا خوش گذرانیم جهان گذران را