1 ای مه برج شرف سروری وی در درج صدف دلبری
2 مهر جان تاب سپهر کمال تازه گل گلبن پیغمبری
3 چند بنفشه ز ریاض دلم منتخب از گلشن و گلعنبری
4 لاف زنان آمد و در دلش با خط تو داعیه همسری
1 بود پیش از کار حارث، نام دیو بد سرشت پس به هر گردون ورا نام دگر شد سرنوشت
2 عابد و زاهد، مودب در چهارم مستحیب خاشع و شاکر مطیع است و عزازل در بهشت
3 خواند ابلیس خدا، یعنی ز رحمت ناامید چون ز گلزار بهشتش راند، در نفرین بهشت
1 یارب به حق تربت سلطان بایزید یارب به قاطعیت برهان بایزید
2 یارب به آشیانه شهباز لامکان یارب به قرب و منزلت جان بایزید
3 یارب به حق وسعت آن مشرب کریم یارب به تشنگی فراوان بایزید
4 یارب به سوز سینه آن پیر نیک بخت یارب به نور مشعل ایمان بایزید
1 امامانی کز ایشان زیب دین است به ترتیب اسمشان میدان چنین است
2 علی، سبطین و جعفر با محمد دو موسی باز زین العابدین است
3 پس از باقر علی و عسگری دان محمد مهدیم زان پس یقین است
1 دوشم خرد به طعنه بگفت ای تباه کار نیکو شدی ز فعل بد خویش شرمسار
2 بگداخت از خجالتم از بس که یاد کرد نا اهلی من و نعم و لطف شهریار
3 تا صبح درمیان من و او نبرد بود او سرزنش نمود مرا و من اعتذار
4 گفتم که اختیار به دستم نبود، گفت در شرع چون رواست کنی نفی اختیار؟
1 داد از تظلم فلک حقه باز داد چندین هزار خرمن هستی به باد داد
2 در گلشن وجود شکفته نشد گلی کآخر ورق ورق نه به خاک فنا فتاد
3 این معدن مروت و این کان عقل و هوش این بحر حلم و منبع عرفان و عدل و داد
4 جانش که طوطی چمن خلد بود، شد آخر به آشیانه اصلی خویش شاد
1 موسم عید است و ما نومید از دیدار یار عالمی در عیش و نوش و ما و چشم اشکبار
2 هر کسی با یار در گشت گلستان است و من زاشک سرخم شد کنار از داغ هجران لاله زار
3 جان نثار مقدم جانان نکرده، دم به دم چیست بهره از تفرجگاه بحث جان نثار
4 بینوا و دل پر از خار و غریب و دردمند دست بر دل، سر به زانو، چشم در ره، دل فگار
1 ما هر علم و حاکم لولاک اوحدی ممالک ادراک
2 داور دهر و حامی اسلام اعلم و اعمل و همه ادراک
3 طالع سعد، احمد مرسل سحر را محو کرده در املاک
1 سلامی جانفزا چون نشاه می تحیاتی فزون تر زان پیاپی
2 بر آن نو باوه باغ جوانی که باشد زهر بی او زندگانی
1 ای شده در دهر به دانش علم وی زده بر مهر ز عنبر رقم
2 نامه اندوه زدایت رسید شکوه کنان از من و رنج و الم
3 سلسله اش مرغ روان را چو دام رایحه اش اخگر دل را چو دم
4 در حق تو نیست قصوری مرا لیک، به آن جان عزیزت قسم