1 از روم تا به هند گرفتیم جان به کف بهر نثار مرقد شه بوعلی شرف
2 بر وی قسم به جان عزیز مبارزش کاندر وفاش کرد جوانی خود تلف
3 هست این غلام را به درش حاجت عظیم لطفی کنند و باز رهانندش از اسف
4 باشد در آستانش امید شفاعتی در حضرتی که یافت ازو هند صد شرف
1 ای خون فشرده در دل یاقوتت از رقم تیر فلک چو قوس ز رشک شده است خم
2 این بارهاست کز پی یک نامه سیاه آدم روانه گشت، نه لا بود و نه نعم
3 چون تو سوار شاهی و بیمی زمات نیست آن به صریح گویی و رخ ناوری به هم
4 این بار می فرست وگرنه ز دست تو خواهیم برد شکوه به شاه فلک همم
1 ای شده در دهر به دانش علم وی زده بر مهر ز عنبر رقم
2 نامه اندوه زدایت رسید شکوه کنان از من و رنج و الم
3 سلسله اش مرغ روان را چو دام رایحه اش اخگر دل را چو دم
4 در حق تو نیست قصوری مرا لیک، به آن جان عزیزت قسم
1 ز چنگ این سپهر چنگ پشت چنگ سان نالم مکن عیبم که قامت گشته از نیرنگ آن نالم
2 ز بی مهری و بدعهدی این گردون دون پرور ز سفاکی و دم سردی این خونخواره عالم
3 یکی دوزخ شرر آه هویدا شد پی مردم انیس خسروان شد باز نامد همچو اقبالم
4 پی تاریخ جانش از زبان حال هاتف وار کفانی خالدا دار النعیم گفت فی الحالم
1 خالد بیا و عزم سفر زین مقام کن بر روضه رضا به دل و جان سلام کن
2 از گفتگوی خام روافض دلم گرفت بر بند بار و قطع سخنهای خام کن
3 بدعت سرای طوس نه جای اقامت است برخیز و روی دل به در پیر جام کن
4 از خاک قندهار و هری نیز درگذر مقصود دل چو خاص بود ترک عام کن
1 داد از این گردون دون، فریاد ازین نیست جز مردان حق را در کمین
2 بحر احسان، کوه عرفان، کان جود فخر دوران، ناصب اعلام دین
3 میرعثمان آنکه رای روشنش بود نظم ملک را حیل المتین
4 گشت جانش تیر قدرت را هدف باد بر وی رحمت از جان آفرین
1 خون شد دلم، نسیم صبا غمگسار شد بر دشت شهرزور، دمی رهگذار شو
2 رفت آنکه ما به عیش در آن بوم بگذریم زینهار تو وکیل من دل فگار شو
3 می بوس خاک آن چمن و بعد از آن روان نزدیک بارگاه بت پرده دار شو
4 واکن به صد هزار ادب بند برقعش حیران نقش خامه پروردگار شو
1 بحمدالله که از اقبال و بخت خسرو ثانی در درج مروت، اختر برج جهانبانی
2 چراغ دودمان شیر شیران، شاه گردون جاه حسن بیگ آنگه زیبد نور چشم عالمش خوانی
3 ز آزاری که عالم از غمش بودند در ماتم به اندک مدتی صحت بیافت از فضل یزدانی
4 سزد از شکر این نعمت اگر کروبیان هر دم به سجده سر فرو آرند چون افراد انسانی
1 زهی شهنشه عالی و ظل یزدانی قرین دولت و شوکت، خلیل رحمانی
2 کف سخای ترا بحر گفتم و دل گفت قیاس بحر ز کف می کنی ز نادانی
3 چنین کریم و خردمند و دادگر که توئی چه جای حاتم طائی و شاه ساسانی
4 تویی ز غایت عدلت همیشه گرگ و پلنگ روند خانه به خانه ز بهر چوپانی
1 ای مه برج شرف سروری وی در درج صدف دلبری
2 مهر جان تاب سپهر کمال تازه گل گلبن پیغمبری
3 چند بنفشه ز ریاض دلم منتخب از گلشن و گلعنبری
4 لاف زنان آمد و در دلش با خط تو داعیه همسری