قطعات خالد نقشبندی

اگر مرد کاری در دوست باز است
وگر قصه جویی، حکایت دراز است
بود کار آزادگان ترک هستی
به ابحاث محمود و نقل ایاز است
گر آزاد خواهی شدن، بندگی کن
هر آیینه محبوب بنده نواز است
ز سوز حقیقت طلب بهره ای را
نه بهره به به تحریر سوز و گداز است
ای داوری که خاک درت دیده را جلاست
صد جم بر آستان جلالت کمین گداست
با وجود مدرکی و عموم عوایدت
حاتم بخیل و آصف نادان و خورسهاست
از سایه تو تا به سرم پرتوی فتاد
دیوانه وش ز بال و پر رنجم از هماست
چون مدحتت به دور تسلسل کشید دل
برگشت از آن و عازم تحریر مدعاست
امامانی کز ایشان زیب دین است
به ترتیب اسمشان میدان چنین است
علی، سبطین و جعفر با محمد
دو موسی باز زین العابدین است
پس از باقر علی و عسگری دان
محمد مهدیم زان پس یقین است
داد از تظلم فلک حقه باز داد
چندین هزار خرمن هستی به باد داد
در گلشن وجود شکفته نشد گلی
کآخر ورق ورق نه به خاک فنا فتاد
این معدن مروت و این کان عقل و هوش
این بحر حلم و منبع عرفان و عدل و داد
جانش که طوطی چمن خلد بود، شد
آخر به آشیانه اصلی خویش شاد
آنکه صد فضل بر روان دارد
هر که سودای نام آن دارد
نام نامی او به بیت اخیر
همچو در در صدف مکان دارد
گنج فضل است و معدن عرفان
زیبد ار خالدش نهان دارد
آنچنان جای کرده در دل تنگ
تو مپندار جای جان دارد
هزبر بیشه مردی سلیم بن محمود آنکه
به نوک نیزه اش بس عقده واناشده، واشد
ز کینش رزمگه شد دشت چین از بس تن بی جان
تو می گوئی ز جبهه ش قابض الارواح هویدا شد
تمنا داشت پیش شیر شیران داور اعظم
کشد خود را و آخر عمر او در این تمنا شد
بسوی آشیان قدس در پرواز شد جانش
روانش طوطی نرهتگه فردوس اعلی شد
این چه خاک است کزو رایحه جان آمد
خس و خارش به نظر سنبل و ریحان آمد
همچو مرغی که پس از هجر به گلزار رسد
دلم از شادی او سخت به افغان آمد
شوره خاکی است کزو سر نزده شاخ گیاه
نکهتش رشک ده روضه رضوان آمد
خواندمش مشک خطا لیک خطا می گویم
گفت دل عنبر سارا و پشیمان آمد
برد گل رشک از روی محمد (صلعم)
خویش خون گشته از روی محمد
سپر شد پیش پیکان غم آنکو
نظر دارد بر ابروی محمد
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش
شکوه چشم آهوی محمد
ز فردوس برین جا دور دارد
اسیر آن دو جادوی محمد
آرام رفت از دل و آرام جان ندید
جان بر لب آمد و رخ آن مهربان ندید
بر گلشن خزان رسیده رویم ز اشک سرخ
بس جویبار خون شد و سرو و روان ندید
شد دامنم چمن ز گل اشک ای دریغ
آن نونهال روضه باغ جنان ندید
درد سری که دیده ام از یاد خط او
از شهپری دل دیوانگان ندید
یارب به حق تربت سلطان بایزید
یارب به قاطعیت برهان بایزید
یارب به آشیانه شهباز لامکان
یارب به قرب و منزلت جان بایزید
یارب به حق وسعت آن مشرب کریم
یارب به تشنگی فراوان بایزید
یارب به سوز سینه آن پیر نیک بخت
یارب به نور مشعل ایمان بایزید