1 ز سودای خود ار خطی به کلک شوق بنشانم دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم
2 بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم
3 گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری رباید دین و دل از مردم و گوید مسلمانم
4 ندانم در چه کارم چیستم؟ کز حسن بیدادش گهی چون گل به خنده، گاه چون بلبل در افغانم
1 ای مه و خورشید از رخشنده رخسارت خجل لعل و یاقوت از لب لعل گهر بارت خجل
2 آهوی چینی، گل فردوس، طاووس چمن مانده اند از غمزه و رخسار و رفتارت خجل
3 محتسب بیهوده زنجیر جنون دارد به کف زآنکه عالم شد به دام زلف طرارت خجل
4 گفتمش خواهم کنم مه را به رویت نسبتی گفت رو رو بوالهوس، باشی ز گفتارت خجل
1 روزم از هجران شب دیجور شد بار دگر لاله سان شد دل، ز داغ لاله رخسار دگر
2 بر دل از بیداد چرخم بود چندان بار غم داغ غربت بر سر هر بار شد بار دگر
3 چنگ شد قامت ز درد دوری و از خون دل تا قدم پیوسته شد بر هر مژه تار دگر
4 چاک خواهم زد گریبان را چو گل زین غم که شد نو گل گلزار جانم زیب دستار دگر
1 عاشق و مست و خراب کیستم؟ بیخود از جام شراب کیستم؟
2 در مذاق آب حیاتم تلخ شد تشنه لعل مذاب کیستم؟
3 نیم بسمل غرقه اندر خون و خاک صید چشم نیم خواب کیستم؟
4 در به در مانند قیس عامری واله شوق جناب کیستم؟
1 ز رشک سرو قدت، سرو پای در خاک است کتان پیرهن گل ز روت صد چاک است
2 کنایت از دهن توست سر جوهر فرد برون ز دایره فهم و حد ادراک است
3 چو بگذری به سر کوی کشتگان غمت هزار جان گرامیت بند فتراک است
4 نه دیده من مسکین نظلره باشد و بس نظاره ات همه شب چشم هشت افلات است
1 بازم افتاد به دل داغ نگاری که مپرس لاله زاری است پر از لاله عذاری که مپرس
2 گشته جان صید بت تازه شکاری که مگوی شده دل بسته فتراک سواری که مپرس
3 تا غبار فتن انگیخته در دور قمر از خطش ره به دل آورده غباری که مپرس
4 تا برون شد به سفر می کشد از قطره اشک خون دل دم به دم از از دیده قطاری که مپرس
1 باز شد دل به درون نائره افروز فراق چون دهم شرح غم و غصه جانسوز فراق
2 خوابم از دیده و صبر از دل و تاب از تن شد وای من گر همه زینسان گذرد روز فراق
3 بسکه در آرزوی وصل توام غرق خیال تیر مژگان شمرم ناوک دلدوز فراق
4 دورم افکند به صد مکر و حیل از در خویش آه ازین مکتبی مساله آموز فراق
1 چه دولت بود یارب دوش من در خواب میدیدم که نخل مدعا را پر بر و شاداب میدیدم
2 سکندر بهر آب زندگی ظلمت برید و من به تاریکی شب سرچشمه آن آب میدیدم
3 نگه مل، چهره گل، خط سنبل و قد سرو و لب شکر مژه نشتروَش و کاکل چو مشک ناب میدیدم
4 قیامت مینمود از قامت و میگفت قدقامت به روی خویشتن حیران شده محراب میدیدم
1 الهی تا به کی مرغ دل اندر دام کاکلها بود درمانده و پا بسته، ای حلال مشکلها
2 اگر نه خامه مانی ز فیضت رشحهریز آمد کجا یک قطره شبنم ریختی بر چهره گلها
3 وگرنه بر گلستان پرتو حسنت زدی عکسی که در وی میشنیدی بانگ واویلای بلبلها
4 به تقدیر ار نبودی دست تقدیر جهانآرا که را در خود بدی مشاطگی زلف سنبلها
1 هرگز ترحمی به من مبتلات نیست معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست
2 مرا در قمار عشق تو جان باختیم لیک با آن دورخ تو شاهی و پروای مات نیست
3 بهر بلای جان سخنی جستم از لبت خرسند کن بلات مرا گر بلات نیست
4 گفتم مگر حیات بود لعل جانفزات گفتا کلام بیهده کم گو حیات نیست