چون کنی از لعل لب میل شکر از خالد نقشبندی غزل 49
1. چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن
هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
1. چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن
هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
1. نشتر فولاد یا مژگان دلدار است این
نشات می یا نگاه چشم بیمار است این
1. خسروی دارم که کرده درگه مهمیز او
لشگر جانها لگد کوب سم شبدیز او
1. ای از گل رخسارت خون خورده گل مینو
با قد تو تا یک مو فرقی نبود یک مو
1. ای گشته چو مجنونم در عشق تو افسانه
از بهر خدا رحمی با این دل دیوانه
1. ای زلف تو ماه را نقابی
والیل ز موی تست تابی
1. عزیز اگر ز روی غمگساری
خیال دوستان در خاطر آری
1. هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی
گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی