1 عزیز اگر ز روی غمگساری خیال دوستان در خاطر آری
2 ز هجران آب بحرین دو دیده ابد بر بنده روم است جاری
3 به گاه گریه ام صد خنده آید به اشک و آه ابر نوبهاری
4 میازار ار نمردم از فراقت لعمر الله ما فیه اختیاری
1 به چوگان قضا بادا شکسته دست چوگانم که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم
2 مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟ اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم
3 به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل به امید قبولش از دو دیده گوهر افشانم
4 غرامت چون توانم داد زخم ابروی او را که دخل هر دو عالم را به موئی زان چو نستانم
1 خسروی دارم که کرده درگه مهمیز او لشگر جانها لگد کوب سم شبدیز او
2 چون نهد بر هم لب نازک، توان دیدن چو در عقد دندانها عیان از لعل قند آمیز او
3 گر کشد بر برگ گل مانی ز مشک تر رقم کی کشد تصویر روی و خط عنبر بیز او
4 در پس آئینه بتوان دید رویش را ز بس رخنه ها افتد در او از غمزه خونریز او
1 ای گشته چو مجنونم در عشق تو افسانه از بهر خدا رحمی با این دل دیوانه
2 پروانه صفت مائیم بر گرد رخت دایر وز سوز و گداز ما هیچت غم و پروانه
3 آخر نگهی میکن بر حال من بیدل چون گشت ز سودایت جان از همه بیگانه
4 تا دانه خالت را در رشته جان دیدم ما را نبود کاری با سبحه صد دانه
1 نشتر فولاد یا مژگان دلدار است این نشات می یا نگاه چشم بیمار است این
2 ژاله بر گل یا خوی خجلت ز شرم روی دوست یا عرق بر جبهه شوخ ستمکار است این
3 کلک مانی ریخت بر برگ سمن مشک ختن یا خط نو سرزده از روی دلدار است این
4 شمس خاور بر سر سروسهی بگرفت جای یا بلا یا خود همین بالا و رخسار است این
1 ای زلف تو ماه را نقابی والیل ز موی تست تابی
2 با مهر رخت زمین چه حاجت؟ دارد به مهی و آفتابی
3 از شرم بلندی تو کیوان شد در پس پنج و شش حجابی
4 شیطان منشان دشمنت را شمشیر تو اشهب الشهابی
1 ای ز گلزار جهان شمشاد دلجویت غرض در نگارستان هستی صورت رویت غرض
2 هست از والشمس خورشید رخت مقصود و بس وز سواد طره ات والیل شد مویت غرض
3 سجده پیش آدم خاکی کجا کردی ملک گر نبودی ران میان محراب ابرویت غرض
4 تیرهای غمزه ات را از دل دلدادگان هر طرف بینم فتاده بر سر کویت غرض
1 ای به قد سرو و به عارض همچو ب و د و ر (با و دال و را) کرده زلفت آفتابی را نهان در ش و ب (شین و با)
2 مرده را لعلت حیات جاودانی میدهد کی از این معجز زند دم م و س و ی و ح (میم و سین و یا و حا)
3 زخم دل را از تو می خواهم به تازی مرهمی اعطنی من فیک لطفا ق و ب و ل و ه (قاف و با و لام و ها)
4 گر نقاب از روی برداری که خواهد فرق کرد مه برآمد ز ابر یا بنمود یارم ر و خ (را و خا)
1 کیست این کز نگهی رهزن صد جان باشد هر زمان جلوه کنان بر سر میدان باشد
2 خسروانه چو پی گوی دواند گلگون سر حد کوه کنش در خم چوگان باشد
3 حور از عکس رخش دست ز حسن خود شست وای بر حال اسیری که از انسان باشد
4 این همه فتنه کز آن کاکل مشکین خیزد ابله آن است که اندر خم ایمان باشد
1 چنان ببریدی آخر رشتههای آشنایی را که نتوان داد داد شکوه روز جدایی را
2 پس از همخانگی چندان بیابان در میان آمد کبوتر بر نتابد خط شرح بینوایی را
3 کسی کاو باشد از اهل سعادت چون روا دارد به حرف دشمن دین ترک احباب خدایی را
4 چنان دانم که ناگه دامن از وصلت برافشانم که تا بینی جزای این همه بیاعتنایی را