با لعل او ز جوهر جان در از خواجوی کرمانی غزل 678
1. با لعل او ز جوهر جان در گذشتهایم
با قامتش ز سرو روان در گذشتهایم
...
1. با لعل او ز جوهر جان در گذشتهایم
با قامتش ز سرو روان در گذشتهایم
...
1. ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهایم
وز جان به جان دوست که دل برگرفتهایم
...
1. ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم
چون صدف دامن پر از للی لالا کردهایم
...
1. چون ما بکفر زلف تو اقرار کردهایم
تسبیح و خرقه در سر زنار کردهایم
...
1. به گدائی به سر کوی شما آمدهایم
دردمندیم و بامید دوا آمدهایم
...
1. باز هشیار برون رفته و مست آمدهایم
وز می لعل لبت باده پرست آمدهایم
...
1. ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمدهایم
به هوایت ز ره دور و دراز آمدهایم
...
1. ما به نظارهٔ رویت به جهان آمدهایم
وز عدم پی به پِیَت نعرهزنان آمدهایم
...
1. کشتی ما کو که ما زورق درآب افکندهایم
در خرابات مغان خود را خراب افکندهایم
...
1. اشارت کرده بودی تا بیایم
بگو چون بی سر و بی پا بیایم
...
1. ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم
با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم
...
1. ما دلی ایثار او کردیم و جانی یافتیم
گوهری در پایش افکندیم و کانی یافتیم
...