وقتست کز ورای سراپردهٔ از خواجوی کرمانی غزل 643
1. وقتست کز ورای سراپردهٔ عدم
سلطان گل بساحت بستان زند علم
...
1. وقتست کز ورای سراپردهٔ عدم
سلطان گل بساحت بستان زند علم
...
1. با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم
با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم
...
1. رخشندهتر از مهر رخش ماه ندیدم
خوشتر ز ره عشق بتان راه ندیدم
...
1. نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم
چه کنم نبات مصری چو شکر مزیدم
...
1. روزی به سر کوی خرابات رسیدم
در کوی خرابان یکی مغبچه دیدم
...
1. نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم
...
1. بلبلان که رساند نسیم باغ ارم
بتشنگان که دهد آب چشمهٔ زمزم
...
1. ایدل ار خواهی به دولتخانهٔ جانت برم
ور حدیث جان نگوئی پیش جانانت برم
...
1. دوش میآید نگار بربرم
گفتم ای آرام جان و دلبرم
...
1. چو برکشی علم قربت از حریم حرم
ز ما ببادیه یاد آر از طریق کرم
...
1. بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم
...
1. اشکست که میگردد در کوی تو همرازم
و آهست که میآید در عشق تو دمسازم
...