آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید از خواجوی غزل 476
1. آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید
از سمن برگ رخش سنبل تر میروید
1. آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید
از سمن برگ رخش سنبل تر میروید
1. کیست که با من حدیث یار بگوید
بهر دلم حال آن نگار بگوید
1. ز شهریار که آید که حال یار بگوید
رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید
1. مرغ جم باز حدیثی ز سبا میگوید
بشنو آخر که ز بلقیس چها میگوید
1. دست گیرید و بدستم می گلفام دهید
بادهٔ پخته بدین سوختهٔ خام دهید
1. ای پرده سرایان که درین پرده سرائید
از پرده برون شد دلم آخر بسرآئید
1. خدا را از سر زاری بگوئید
که آخر ترک بیزاری بگوئید
1. ای پیر مغان شربتم از درد مغان آر
وز درد من خسته مغانرا بفغان آر
1. زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار
گل روی تو برده آب گلنار
1. مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار
ز پا در آمدم از من قدم دریغ مدار
1. ایا صبا گرت افتد بکوی دوست گذار
نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار
1. برو ای خواجه و شه را بگدا باز گذار
مهربانی کن و مه را بسها باز گذار