ما را ز پردهٔ تو دل از از خواجوی کرمانی غزل 500
1. ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر
بردار پردهای ز پس پرده پرده در
...
1. ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر
بردار پردهای ز پس پرده پرده در
...
1. ای دل ار سودای جانان داری از جان درگذر
ور دل از جان بر نمیگیری ز جانان درگذر
...
1. شمسهٔ چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر
چینیانرا بندهٔ چین بغلتاقش نگر
...
1. ای تتق بسته از تیره شب برقمر
طوطی خطت افکنده پر برشکر
...
1. بوستان جنتست و سروم حور
تیره شب ظلمتست و ما هم نور
...
1. زهی طناب سراپردهٔ تو گیسوی حور
بزن سریر توجه ببارگاه سرور
...
1. گر یار یار باشدت ای یار غم مخور
گنجت چو دست میدهد از مار غم مخور
...
1. دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور
زانکه جانی تو و از جان نتوان بود صبور
...
1. برافکن سایبان ظلمت از نور
که باد از روی خوبت چشم بد دور
...
1. بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور
شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور
...
1. پندم به چه عقل میدهد پیر
بندم بچه جرم مینهد میر
...
1. معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
کایات مودت نبود قابل تفسیر
...