مهرهٔ مهر چو از حقه مینا از خواجوی کرمانی غزل 441
1. مهرهٔ مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
...
1. مهرهٔ مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
...
1. چشمت دل پر ز تاب خواهد
مستست از آن کباب خواهد
...
1. دلم بی وصل جانان جان نخواهد
که عاشق جان بی جانان نخواهد
...
1. جان بر افشان اگرت صحبت جانان باید
خون دل نوش اگرت آرزوی جان باید
...
1. هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید
...
1. سحر چو بوی گل از طرف مرغزار برآید
نوای زیر و بم از جان مرغ زار برآید
...
1. پیداست که از دود دم ما چه برآید
یا خود ز وجود و عدم ما چه برآید
...
1. بسالی کی چنان ماهی برآید
وگر آید ز خرگاهی برآید
...
1. گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید
حوریست که از روضهٔ رضوان بدر آید
...
1. به خشم رفتهٔ ما گر به صلح باز آید
سعادت ابدی از درم فراز آید
...
1. بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید
که دلش هر نفس از شوق بپرواز آید
...
1. عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید
در دیدهٔ صاحبنظران حسن نماید
...