راستی را در سپاهان خوش از خواجوی کرمانی غزل 429
1. راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود
در میان باغ کاران یا کنار زنده رود
...
1. راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود
در میان باغ کاران یا کنار زنده رود
...
1. نقش رویت بچه رو از دل پر خون برود
با خیال لبت از چشم چو جیحون برود
...
1. ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود
دلربا میآیدم در چشم و دلبر میرود
...
1. تشنهٔ غنچه سیراب ترا آب چه سود
مردهٔ نرگس پر خواب ترا خواب چه سود
...
1. باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود
بشکر خنده عقیقت شکر ناب شود
...
1. ایکه هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود
سنبل از گل برفکن تا خانه پر عنبر شود
...
1. هر کو نظر کند بتو صاحبنظر شود
وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود
...
1. بیا که بی سر زلفت مرا بسر نشود
خیالت از سر پر شور من بدر نشود
...
1. گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود
چکنم صبر کنم گر چه میسر نشود
...
1. گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود
شعف لیلیو مجنون بنظر کم نشود
...
1. عجب از قافله دارم که بدر مینشود
تا ز خون دل من مرحله تر مینشود
...
1. زهی لعل تو در درج منضود
عذارت آتش و زلف سیه دود
...