بنشین تا نفسی آتش ما از خواجوی کرمانی غزل 405
1. بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند
ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند
...
1. بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند
ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند
...
1. تنم تنها نمیخواهد که در کاشانه بنشیند
دلم را دل نمیآید که بی جانانه بنشیند
...
1. به آب گل رخ آن گلعذار میشویند
و یا به قطرهٔ شبنم بهار میشویند
...
1. دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود
عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود
...
1. آن رفت که میل دل من سوی شما بود
شب تا بسحر خوابگهم کوی شما بود
...
1. گردون کنایتی ز سر بام ما بود
کوثر حکایتی ز لب جام ما بود
...
1. یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود
باده چشم عقل میبست و در دل میگشود
...
1. مرا ز مهر رخت کی ملال خواهد بود
که عشق لم یزل و لایزال خواهد بود
...
1. اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود
خروش و مستی ما بر دوام خواهد بود
...
1. تا ترا برگ ما نخواهد بود
کار ما را نوا نخواهد بود
...
1. ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود
کابرویش چاچی کمان و نوک مژگان تیر بود
...
1. دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود
جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود
...