طرههای تو کمند افکن از خواجوی کرمانی غزل 393
1. طرههای تو کمند افکن طرارانند
غمزههای تو طبیب دل بیمارانند
1. طرههای تو کمند افکن طرارانند
غمزههای تو طبیب دل بیمارانند
1. مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند
دست من گیر که این طایفه پردستانند
1. چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند
با من خسته برآنند که از پیش برانند
1. صوفی اگرش بادهٔ صافی نچشانند
صاحبنظران صوفی صافیش نخوانند
1. چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند
صبوحیان نفس از آتش مذاب زنند
1. ساقیان چون دم از شراب زنند
مطربان چنگ در رباب زنند
1. چو مطربان سحر آهنگ زیر و بام کنند
معاشران صبوحی هوای جام کنند
1. پای کوبان در سراندازی چو سربازی کنند
پای در نه تا سرافرازان سرافرازی کنند
1. پری رخان که برخ رشک لعبت چینند
چه آگه از من شوریده حال مسکینند
1. اهل دل پیش تو مردن ز خدا میخواهند
کشتهٔ تیغ تو گشتن بدعا میخواهند
1. عاقلان کی دل بدست زلف دلداران دهند
نقره داران چون نشان زر بطراران دهند
1. اهل تحقیق چو در کوی خرابات آیند
از ره میکده بر بام سماوات آیند