ز چشم مست تو آنها که آگهی از خواجوی کرمانی غزل 369
1. ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند
مدام معتکف آستان خمارند
1. ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند
مدام معتکف آستان خمارند
1. ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند
شاهدان خوابم بچشم جادوی شهلا برند
1. مرغان این چمن همه بی بال و بی پرند
مردان این قدم همه بی پا و بی سرند
1. چون ترک من سپاه حبش برختن زند
از مشگ سوده سلسله بر نسترن زند
1. هم عفی الله نی که ما را مرحبائی میزند
عارفانرا در سر اندازی صلائی میزند
1. تا درد نیابند دوا را نشناسند
تا رنج نبیند شفا را نشناسند
1. ساقیا می زین فزونتر کن که میخواران بسند
همچو ما دردیکشان در کوی خماران بسند
1. چو خط سبز تو بر آفتاب بنویسند
بدود دل سبق مشک ناب بنویسند
1. هر نسخه که در وصف خط یار نویسند
باید که سوادش بشب تار نویسند
1. میکشندم بخرابات و در آن میکوشند
که به یک جرعهٔ می آب رخم بفروشند
1. در آن مجلس که جام عشق نوشند
کجا پند خردمندان نیوشند
1. کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند
باختیار هلاک خود اختیار کند