شام خون آشام گیسو را از خواجوی کرمانی غزل 357
1. شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند
زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کردهاند
1. شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند
زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کردهاند
1. زندهاند آنها که پیش چشم خوبان مردهاند
مرده دل جمعی که دل دادند و جان نسپردهاند
1. خورشید را به سایهٔ شب در نشاندهاند
شب را بپاسبانی اختر نشاندهاند
1. این دلبران که پرده به رخ درکشیدهاند
هر یک به غمزه پردهٔ خلقی دریدهاند
1. زهی زلفت گرهگیری پر از بند
لب لعلت نمک دانی پر از قند
1. ای ساربان به قتل ضعیفان کمر مبند
بر گیر بارم از دل و بار سفر مبند
1. عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند
سلطان ننهد بنده محنت زده را بند
1. همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند
از خبر رفتیم و ما را بیخبر بگذاشتند
1. دل مجروح مرا آگهی از جان دادند
جان غمگین مرا مژدهٔ جانان دادند
1. دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند
مژدهٔ آمدن آن صنم چین دادند
1. این چه نامهست که از کشور یار آوردند
وین چه نافهست که از سوی تتار آوردند
1. خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند