1 مرغ در راه او پر اندازد شمع در پای او سر اندازد
2 پستهٔ شور شکر افشانش شور در تنگ شکر اندازد
3 هر که چون افعیش کمر گیرد خویش را از کمر در اندازد
4 گرد مه جادویش فسون در باغ خواب در چشم عبهر اندازد
1 چون طوطی خط تو پر بر شکر اندازد مرغ دل من آتش در بال و پر اندازد
2 صوفی ز می لعلت گر نوش کند جامی تسبیح برافشاند سجاده براندازد
3 چون تیر زند چشمت سیاره هدف گردد چون تیغ کشد مهرت گردون سپر اندازد
4 چون غمزهٔ خونخوارت برقلب کمین سازد بس کشته که هر لحظه بر یکدگر اندازد
1 تا برآید نفس از عشق دمی باید زد بر سر کوی محبت قدمی باید زد
2 چهره برخاک در سیمبری باید سود بوسه برصحن سرای صنمی باید زد
3 هر دم از کعبهٔ قربت خبری باید جست خیمه برطرف حریم حرمی باید زد
4 هر شب از دفتر سودا ورقی باید خواند وز جفا بر دل پر خون رقمی باید زد
1 وصل آن ترک ختا ملکت خاقان ارزد کفر زلف سیهش عالم ایمان ارزد
2 خاتم لعل گهر پوش پری رخساران پیش ارباب نظر ملک سلیمان ارزد
3 ای عزیزان ز رخ یوسف مصری نظری ملکت مصر و همه خطهٔ کنعان ارزد
4 پیش فرهاد ز لعل لب شیرین شکری حشمت و مملکت خسرو ایران ارزد
1 صحبت جان جهان جان و جهان میارزد لعل جان پرور او جوهر جان میارزد
2 گوشهٔ دیر مغان گیر که در مذهب عشق کنج میخانه طربخانهٔ خان میارزد
3 با چنان نادرهٔ دور زمان می خوردن یک زمان حاصل دوران زمان میارزد
4 شاید ار ملک جهان در طلبش در بازی که دمی صحبت او ملک جهان میارزد
1 حدیث آرزومندی جوابی هم نمیارزد خمار آلودهئی آخر شرابی هم نمیارزد
2 خرابی همچو من کو مست در ویرانها گردد اگر گنجی نمیارزد خرابی هم نمیارزد
3 سزد چون دعد اگر هر دم برآرم بی رباب افغان که این مجلس که من دارم ربابی هم نمیارزد
4 گدائی کو کند دائم دعای دولت سلطان گر انعامی نمیشاید ثوابی هم نمیارزد
1 بهار دهر به باد خزان نمیارزد چراغ عمر به باد وزان نمیارزد
2 برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد که این حدیقه به آب روان نمیارزد
3 شقایق چمن بوستانسرای امل بخار و خاشهٔ این خاکدان نمیارزد
4 خلاص ده ز تن تیره روح قدسی را که آن همای بدین استخوان نمیارزد
1 همه گنج جهان ماری نیرزد گل بستان اوخاری نیرزد
2 به بازاری که نقد جان روانست رخی چون زر بدیناری نیرزد
3 اگر صوفی می صافی ننوشد بخاک پای خماری نیرزد
4 مرا گر زور و زر داری میازار که زور و زر به آزاری نیرزد
1 دلا سود عالم زیانی نیرزد همای سپهر استخوانی نیرزد
2 برین خوان هر روزه این قرص زرین براهل معنی بنانی نیرزد
3 چو فانیست گلدستهٔ باغ گیتی به نوباوهٔ بوستانی نیرزد
4 چراغی کزو شمع مجلس فروزد بدرد دل دودمانی نیرزد
1 چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد
2 خیال بادهٔ صافی ز سر برون کردن کجا ز دست من می پرست برخیزد
3 چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست گمان مبر که کسی را ز دست برخیزد
4 گهی که شست گشاید هزار نعره زند نگار صف شکنم را ز شست برخیزد