از صومعه پیری بخرابات از خواجوی کرمانی غزل 334
1. از صومعه پیری بخرابات درآمد
با باده پرستان بمناجات درآمد
1. از صومعه پیری بخرابات درآمد
با باده پرستان بمناجات درآمد
1. شکر تنگ تو تنگ شکر آمد
حلقهٔ لعل تو درج گهر آمد
1. مراد بین که به پیش مرید باز آمد
بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد
1. یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد
وگر از پای درافتاد بسر باز آمد
1. بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد
از پی دل بشد و سوخته پر باز آمد
1. عید آمد و آنماه دلافروز نیامد
دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد
1. سریست مرا با تو که اغیار نداند
کاسرار می عشق تو هشیار نداند
1. کس حال من سوخته جز شمع نداند
کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند
1. عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بی زری پنهان نماند
1. حدیث جان به جز جانان نداند
که جز جانان کسی در جان نداند
1. که میرود که پیامم به شهریار رساند
حدیث بندهٔ مخلص بشهریار رساند
1. درد من دلخسته بدرمان که رساند
کار من بیچاره بسامان که رساند