1 نقاش که او صورت ارژنگ نگارد کی چهرهٔ گلچهر چو او رنگ نگارد
2 فرهاد چو از صورت شیرین نشکیبد صد نقش برانگیزد و بر سنگ نگارد
3 صورتگر چین نقش نبندم که نگاری چون آن صنم سنگدل شنگ نگارد
4 حنا مگر امروز درین مرحله تنگست کو پنجه بخون من دلتنگ نگارد
1 کاروان ختنی مشک ختا میآرد یا صبا نکهت آن زلف دوتا میآرد
2 لاله دل در دم جانبخش سحر میبندد غنچه جان پیشکش باد صبا میآرد
3 مرغ را گل به اشارت چه سخن میگوید باز هدهد چه بشارت ز سبا میآرد
4 میرسد قاصدی از راه و چنان میشنوم که ز سلطان خبری سوی گدا میآرد
1 دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد وین عجبتر که اگر جان ببرد جان نبرد
2 گر ازین درد بمیرم چه دوا شاید کرد کانک رنج تو کشد راه بدرمان نبرد
3 شب دیجور جدائی دل سودائی من بی خیال سر زلف تو بپایان نبرد
4 هر کرا ساعت سیمین تو آید در چشم دست حیرت نتواند که بدندان نبرد
1 قصه غصه فرهاد بشیرین که برد نامه ویس گلندام برامین که برد
2 خضر را شربتی از چشمهٔ حیوان که دهد مرغ را آگهی از لاله و نسرین که برد
3 خبر انده اورنگ جدا گشته ز تخت به سراپردهٔ گلچهر خور آئین که برد
4 گر چه بفزود حرارت ز شکر خسرو را از شرش شور شکر خنده شیرین که برد
1 پیغام بلبلان بگلستان که میبرد و احوال درد من سوی درمان که میبرد
2 یعقوب را ز مصر که میآورد پیام یا زو خبر به یوسف کنعان که میبرد
3 ما را خیال دوست بفریاد میرسد ورنی شب فراق بپایان که میبرد
4 مشتاق کعبه گر نکشد رنج بادیه چندین جفای خار مغیلان که میبرد
1 توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد فراقت از دل من لذت جوانی برد
2 ز چین زلف تو باد صبا بهر طرفی نسیم مشک تتاری بارمغانی برد
3 چه نیکبخت سیاهست خال هندویت که نیک پی بلب آب زندگانی برد
4 بساکه جان بلب آمد بانتظار لبت ولیکن از لب من جان بلب توانی برد
1 سپیدهدم که صبا دامن سمن بدرد ز مهر روی تو گل جیب پیرهن بدرد
2 اگر ز پستهٔ تنگ تو دم زند غنچه نسیم باد صبا در دمش دهن بدرد
3 چو در محاوره آید لب گهربارت عقیق پیرهن لعل بر بدن بدرد
4 ز وصف کوی تو گر شمهئی نسیم بهار بباغ عرضه دهد زهرهٔ چمن بدرد
1 تاجداری کند آنکس که ز سردر گذرد ره بمنزل برد آنکو ز سفر در گذرد
2 کوه سنگین دل اگر قلزم چشمم بیند موج طوفان سرشکش ز کمر در گذرد
3 نکند ترک شکر خندهٔ شیرین خسرو لیک پیش لب شیرین ز شکردر گذرد
4 دیده دریا دلی از خون دلم میبیند کو تواند که روان از سر زر در گذرد
1 خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد خاصه برگلشن آن سرو خرامان گذرد
2 واجب آنست که از حال گدا یاد کنند هر که بر طرف سراپردهٔ سلطان گذرد
3 بلبل دلشده را مژده رساند ز بهار باد شبگیر چو بر صحن گلستان گذرد
4 که رساند ز دل خستهٔ جمعی پیغام جز نسیمی که برآن زلف پریشان گذرد
1 ترک من ترک من گرفت و خطا کرد جامهٔ صبر من برفت و قبا کرد
2 همچو زلف سیاه سرکش هندو بر سر آتشم فکند و رها کرد
3 صبح رویش بدید و سورهٔ والشمس از سرصدق در دمید و دعا کرد
4 خط زنگارگون آن بت چین را هر که مشک تتار خواند خطا کرد