1 سپیدهدم که صبا بر چمن گذر میکرد دل مرا ز گلستان جان خبر میکرد
2 چو غنچه از لب آن سیمبر سخن میگفت دهان غنچه پر از خردههای زر میکرد
3 اگر ز نرگس مستش چمن نشان میداد دلم بدیدهٔ حسرت درو نظر میکرد
4 تذرو جان من از آشیان برون میشد چو گوش بر سخن بلبل سحر میکرد
1 طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد چشمم از درج عقیق تو گهر گرد آورد
2 صد دل خسته بهر موئی از آن زلف دراز مهر رخسار تو در دور قمر گرد آورد
3 مردم چشم من از بهر نثار قدمت ای بسا در که درین قصر دو در گرد آورد
4 گنج قارون چو درین ره به پشیزی نخرند رخ زردم به چه وجه این همه زر گرد آورد
1 سوز غم تو آتشم از جان بر آورد مهر تو دودم از دل بریان بر آورد
2 چشم پرآب ما چو ز بحرین دم زند شور از نهاد قلزم و عمان بر آورد
3 گردون لاجورد بدور عقیق تو بس خون لعل کز جگر کان بر آورد
4 مرغ دلم زعشق گلستان عارضت هر دم هوا بگیرد و افغان بر آورد
1 من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد در آتشم ز آب رخش کاب رخ من میبرد
2 آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست طوطی خطش از چه رو پر بر شکر میگسترد
3 سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش این دست بر سر میزند و آن جامه بر تن میدرد
4 من تحفه جان میآورم بهر نثار مقدمش وان جان شیرین از جفا ما را بجان میآورد
1 گل نهالی به بوستان آورد مرغ را باز در فغان آورد
2 سخنی بلبل از لبش میگفت غنچه را آب در دهان آورد
3 نکهت نفحهٔ شمامهٔ صبح مژدهٔ گل ببوستان آورد
4 دوستان را نسیم باد صبا بوی انفاس دوستان آورد
1 کس نیست که دست من غمخوار بگیرد یا دادم از آن دلبر عیار بگیرد
2 هر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخی جیب من دلخستهٔ بیمار بگیرد
3 کی بار دهد شاخ امید من اگر یار ترک من بیچاره بیکبار بگیرد
4 فرهاد چو یاد آورد از شکر شیرین خوناب دلش دامن کهسار بگیرد
1 چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد سرحد ختن خیل شه زنگ بگیرد
2 مگذار که رخسار تو کائینه حسنست از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد
3 بی نرگس مخمور تو در مجلس مستان هر دم دلم از بادهٔ چون زنگ بگیرد
4 آهنگ شب از دیده من پرس که هر شب مرغ سحر از نالهام آهنگ بگیرد
1 دلم دیده از دوستان برنگیرد که بلبل دل از بوستان برنگیرد
2 ز من سایهئی ماند از مهر رویش گر آن مه ز خور سایبان برنگیرد
3 ببازار او نقد دل چون فرستم که قلبست و کس رایگان برنگیرد
4 دلم چون کشد مهد سلطان عشقش که یک ذره هفت آسمان برنگیرد
1 دلم که حلقهٔ گیسوی یار میگیرد درون حلقه نشستست و مار میگیرد
2 بهر کجا که روم آب دیده میبینم که دامن من شوریده کار میگیرد
3 نگار تا ز من خسته دل کنار گرفت ز خون دیده کنارم نگار میگیرد
4 غلام آن بت چینم که سرحد ختنش طلایهٔ سپه زنگبار میگیرد
1 طوطی چو سخن گوئی پیش شکرت میرد طوبی چو روان گردی بر رهگذرت میرد
2 جوزا چو قدح نوشی پیش تو کمر بندد و آندم که قبا پوشی پیش کمرت میرد
3 مشک ختنی هر دم در زلف تو آویزد شمع فلکی هر شب پیش قمرت میرد
4 کو زنده دلی تا جان در پای تو افشاند کانرا که بود جانی برخاک درت میرد