1 در راه قربت ما رهبان چه کار دارد در خلوت مسیحا رهبان چه کار دارد
2 در داستان نیاید اسرار عشقبازان کانجا که قاف عشقست دستان چه کار دارد
3 با حکم الهی بگذرد ز حکم یونان با بحر لامکانی عمان چه کار دارد
4 در ملک بینیازی کون و مکان چه باشد با سر لن ترانی هامان چه کار دارد
1 با درد دردنوشان درمان چه کار دارد با نالهٔ خموشان الحان چه کار دارد
2 در شهر بی نشانان سلطان چه حکم داند در ملک بی زبانان فرمان چه کار دارد
3 دریا کشان غم را از موج خون مترسان با اهل نوح مرسل طوفان چه کار دارد
4 از دفتر معانی نقش صور فرو شوی با نامهٔ الهی عنوان چه کار دارد
1 درد محبت درمان ندارد راه مودت پایان ندارد
2 از جان شیرین ممکن بود صبر اما ز جانان امکان ندارد
3 آنرا که در جان عشقی نباشد دل بر کن از وی کوجان ندارد
4 ذوق فقیران خاقان نیابد عیش گدایان سلطان ندارد
1 کسی کو دل بر جانان ندارد دلی دارد ولیکن جان ندارد
2 هر آنکو با سر زلف سیاهش سری دارد سر و سامان ندارد
3 ز غرقاب غمش کی جان توان برد که دریا نیست کان پایان ندارد
4 بهر موئی دلی دارد ولیکن ز چندین دل غمی چندان ندارد
1 آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد
2 نافهٔ مشگ ز چین خیزد و آن ترک ختا ای بسا چین که در آن طره مشگین دارد
3 دل غمگین مرا گر چه بتاراج ببرد شادمانم که وطن در دل غمگین دارد
4 عجب از چشم کماندار تو دارم که مقیم مست خفتست و کمان برسر بالین دارد
1 هر کو بصری دارد با او نظری دارد با او نظری دارد هر کو بصری دارد
2 آنکو خبری دارد در بیخبری کوشد در بیخبری کوشد هر کو خبری دارد
3 شیرین شکری دارد آن خسرو بت رویان آن خسرو بت رویان شیرین شکری دارد
4 چون ما دگری دارد آن فتنه بهر جائی آن فتنه بهر جائی چون ما دگری دارد
1 دل من باز هوای سر کوئی دارد میل خاطر دگر امروز بسوئی دارد
2 هیچ دارید خبر کان دل سرگشتهٔ من مدتی شد که وطن بر سر کوئی دارد
3 بگسست از من و در سلسله موئی پیوست که دل خلق جهان در خم موئی دارد
4 ایکه از سنبل مشکین توعنبر بوئیست خنک آن باد که از زلف تو بوئی دارد
1 کدام یار که ما را پیام یار آرد از آن دیار حدیثی بدین دیار آرد
2 که میرود که ز یاران مهربان خبری بدین غریب پریشان دلفگار آرد
3 بتشنگان بیابان برد بشارت آب ببلبلان چمن مژدهٔ بهار آرد
4 اگر نه لطف نماید نسیم باد صبا بمرغ زار که بوئی ز مرغزار آرد
1 چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد دل پر درد مرا مژدهٔ درمان آرد
2 جان بشکرانه کنم پیشکش خدمت او هر نسیمی که مرا مژدهٔ جانان آرد
3 چه تفاوت کند از نکهت انفاس نسیم بلبل دلشده را بوی گلستان آرد
4 زلف چوگان صفت ار حلقه کند بر رخسار هر زمان گوی دلم در خم چوگان آرد
1 خدنگ غمزهٔ جادو چو در کمان آرد هزار عاشق دلخسته را بجان آرد
2 در آن دقیقهٔ باریک عقل خیره شود دلم حدیث میانش چو در میان آرد
3 حلاوت سخنش کام جان کند شیرین عبارتی ز لبش هر که در بیان آرد
4 از آن دو نرگس مخمور ناتوان عجبست که تیر غمزه بدینگونه در کمان آرد