کسی کزان سر زلف دو تا از خواجوی کرمانی غزل 310
1. کسی کزان سر زلف دو تا نمیترسد
معینست که از اژدها نمیترسد
1. کسی کزان سر زلف دو تا نمیترسد
معینست که از اژدها نمیترسد
1. دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد
وین جگر سوخته را از گذر او چه رسد
1. این ترک زنگاریکمان از خیل خاقان میرسد
وین مرغ فردوس آشیان از باغ رضوان میرسد
1. خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد
بنفشه نسخهٔ آن نوبهار بنویسد
1. گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد
بر سر و چشم من دلشده جایت باشد
1. درد غم عشق را طبیب نباشد
مکتب عشاق را ادیب نباشد
1. شام شکستگان را هرگز سحر نباشد
وز روز تیره روزان تاریکتر نباشد
1. روی نکو بی وجود ناز نباشد
ناز چه ارزد اگر نیاز نباشد
1. مردان این قدم را باید که سر نباشد
مرغان این چمن را باید که پر نباشد
1. کی طرف گلستان چو سر کوی تو باشد
یا سرو روان چون قد دلجوی تو باشد
1. ز حال بیخبرانت خبر نمیباشد
بکوی خسته دلانت گذر نمیباشد
1. تا چین آن دو زلف سمنسا پدید شد
در چین هزار حلقهٔ سودا پدید شد