1 بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت
2 تو چه معنی که هرگز نرسیدهام بکنهت تو چه آیتی که هرگز نشنیدهام بیانت
3 تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت
4 اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت
1 ز عشق غمزه و ابروی آن صنم پیوست امام شهر بمحراب میرود سرمست
2 جمال او در جنت بروی من بگشود خیال او گذر صبر بر دلم در بست
3 کنون نشانهٔ تیر ملامتم مکنید که رفته است عنانم ز دست و تیر از شست
4 مرا چو مست بمیرم بهیچ آب مشوی مگر بجرعهٔ دردی کشان باده پرست
1 خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت روشن آن دیده که افتد نظرش بر رویت
2 صید آن مرغ شوم کو گذرد بر بامت خاک آن باد شوم کو به من آرد بویت
3 زلف هندوی تو باید که پریشان نشود زانکه پیوسته بود همره و هم زانویت
4 سحر اگر زانکه چنینست که من مینگرم خواب هاروت ببندد به فسون جادویت
1 برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ
2 بیا و بادهٔ نوشین روان بنوش که هست بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ
3 مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست که پیش همت او هست ملک عالم هیچ
4 غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ
1 میانش موئی و شیرین دهان هیچ ازین موئی می بینم وز آن هیچ
2 دهانش گوئی از تنگی که هیچست بدان تنگی ندیدم در جهان هیچ
3 میانش یک سر مویست و گوئی ندارد یک سر مو در میان هیچ
4 دهانش بی گمان همچون دلم تنگ میانش بی سخن همچون دهان هیچ
1 بنوش لعل مذاب از زمردین اقداح ببین که جوهر روحست در قدح یا راح
2 خوشا بروی سمن عارضان سیم اندام عقیق ناب مروق ز سیمگران اقداح
3 بریز خون صراحی که در شریعت عشق شدست خون حریفان سبیل و خمر مباح
4 بشوی دلق مرقع به آب دیدهٔ جام که بی قدح نبود در صلاح و تو به صلاح
1 حیات بخش بود باده خاصه وقت صبوح که راح را بود آندم خواص جوهر روح
2 فکنده مرغ صراحی خروش در مجلس چو بلبلان سحر در چمن بوقت صبوح
3 مباش بی لب یاقوت و جام یاقوتی که نیست بی می و معشوق در زمانه فتوح
4 مرا چو توبه گنه بود توبه کردم از آن که گر نکرد گناه از چه توبه کرد نصوح
1 به بوی زلف تو دادم دل شکسته به باد بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد
2 ز دست ناله و آه سحر به فریادم اگر نه صبر به فریاد من رسد فریاد
3 چو راز من بر هرکس روان فرو میخواند سرشک دیده از این رو ز چشم من بفتاد
4 هنوز در سر فرهاد شور شیرینست اگرچه رفت به تلخی و جان شیرین داد
1 یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد کی رود از یادم آنکش من نمیآیم بیاد
2 آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد داد از آن بیدادگر کز سرکشی دادم نداد
3 از حیای چشمهٔ نوشش شد آب خضرآب با نسیم خاک کویش هست باد صبح باد
4 نیکبخت آنکو ز شادی و نشاط آزاد شد زانکه تا من هستم از شادی نیم یک لحظه شاد
1 پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد جان من پروانهٔ شمع شبستان تو باد
2 هر پریشانی که آید روز و شب در کار من از سر زلف دلاویز پریشان تو باد
3 مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد همدم بلبل نوایان گلستان تو باد
4 جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد