از باد صبا در سر زلفش از خواجوی کرمانی غزل 250
1. از باد صبا در سر زلفش چو خم افتد
صد عاشق دلسوخته در بحر غم افتد
1. از باد صبا در سر زلفش چو خم افتد
صد عاشق دلسوخته در بحر غم افتد
1. چون طره عنبر شکنش در شکن افتد
از سنبل تر سلسله برنسترن افتد
1. هر کرا یار یار میافتد
مقبل و بختیار میافتد
1. مه چنین دلستان نمیافتد
سرو از اینسان روان نمیافتد
1. لطافت دهنش در بیان نمیگنجد
حلاوت سخنش در زبان نمیگنجد
1. اگر آن ماه مهربان گردد
غم دل غمگسار جان گردد
1. ز جام عشق تو عقلم خراب میگردد
ز تاب مهر تو جانم کباب میگردد
1. چه بادست اینکه میآید که بوی یار ما دارد
صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد
1. در راه قربت ما رهبان چه کار دارد
در خلوت مسیحا رهبان چه کار دارد
1. با درد دردنوشان درمان چه کار دارد
با نالهٔ خموشان الحان چه کار دارد
1. درد محبت درمان ندارد
راه مودت پایان ندارد
1. کسی کو دل بر جانان ندارد
دلی دارد ولیکن جان ندارد