1 نشان بی نشانان بی نشانیست زبان بی زبانان بی زبانیست
2 دوای دردمندان دردمندیست سزای مهربانان مهربانیست
3 ورای پاسبانی پادشاهیست بجای پادشاهی پاسبانیست
4 چو جانان سرگران باشد بپایش سبک جان در نیفشاندن گرانیست
1 بتی که طره او مجمع پریشانیست لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست
2 به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست
3 مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست
4 خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب محققست که او ابن مقله ثانیست
1 زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
2 با لبت گر باده لاف جانفزائی میزند پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست
3 نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر زانکه جای خواب مستان گوشهٔ محراب نیست
4 ساکن کوی خرابات مغان خواهم شدن کز در مسجد مرا امید فتح الباب نیست
1 بدایت غم عشاق را نهایت نیست نهایت ره مشتاقرا بدایت نیست
2 سخن بگوی که پیش لب شکر بارت حدیث شکر شیرین به جز حکایت نیست
3 بسی شکایتم از فرقت تو در جانست وگرنه از غم عشقت مرا شکایت نیست
4 گرم بتیغ جفا میکشی حیات منست چرا که قصد حبیبان به جز عنایت نیست
1 هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست کار هیچ آزادهئی زین آسیا برگرد نیست
2 در جهان مردی نمیبینم که از دردی جداست یک طربناکست برگردون و آنهم مرد نیست
3 گر نه بوی دوستان آرد نسیم بوستان باد پندارش که آخر گنج باد آورد نیست
4 سرد باشد هر که او بی مهرروئی دم زند چون دم مهر از دل گرمست از آنرو سرد نیست
1 کو دل که او بدام غمت پای بند نیست صیدی بدست کن که سرش در کمند نیست
2 با دلبری سمتگر و سرکش فتادهام کو را خبر ز حال من مستمند نیست
3 پر میزند ز شوق لبش مرغ جان من عیب مگس مکن که شکیبش ز قند نیست
4 گویند صبر در مرض عشق نافعست باری درین هوا که منم سودمند نیست
1 هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست گر چه بر منظرش ادارک نظر قادر نیست
2 ایکه از ذکر بمذکور نمیپردازی حاصل از ذکر زبان چیست چو دل ذاکر نیست
3 نسبت ما مکن ای زاهد نادان به فجور زانکه سرمست می عشق بتان فاجر نیست
4 گر چه خلقی شدهاند از غم لیلی مجنون هیچکس برصفت قیس بنی عامر نیست
1 عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیست طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست
2 کس نمیبینم که مست عشق را پندی دهد زانکه کس در دور چشم مست او مستور نیست
3 دور شو کز شمع عشق آتش بنزدیکان رسد وانکه او نزدیک باشد گر بسوزد دور نیست
4 من به مهر دل به پایان میرسانم روز را زانکه بی آتش درون تیرهام را نور نیست
1 اینجا نماز زندهدلان جز نیاز نیست وآنرا که در نیاز نبینی نماز نیست
2 مشتاق را بقطع منازل چه حاجتست کاین ره بپای اهل طریقت دراز نیست
3 رهبانت ار بدیر مغان راه میدهد آنجا مقام کن که در کعبه باز نیست
4 گر زانکه راه سوختگان میزنی رواست چیزی بگو بسوز که حاجت بساز نیست
1 مرغ جانرا هر دو عالم آشیانی بیش نیست حاصلم زین قرص زرین نیم نانی بیش نیست
2 از نعیم روضهٔ رضوان غرض دانی که چیست وصل جانان ورنه جنت بوستانی بیش نیست
3 گفتم از خاک درش سر بر ندارم بندهوار باز میگویم سری بر آستانی بیش نیست
4 آنچنان در عالم وحدت نشان گم کردهام کز وجودم اینکه میبینی نشانی بیش نیست