ای قمر تابی از بناگوشت از خواجوی کرمانی غزل 215
1. ای قمر تابی از بناگوشت
شکر آبی ز چشمهٔ نوشت
1. ای قمر تابی از بناگوشت
شکر آبی ز چشمهٔ نوشت
1. لعل شیرین تو وصفش بر شکر باید نوشت
مهر رخسار تو شرحش بر قمر باید نوشت
1. منزل ار یار قرینست چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر بنیازست چه مسجد چه کنشت
1. ز کفر زلفت ایمان میتوان یافت
ز لعلت آب حیوان میتوان یافت
1. هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت
یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت
1. ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت
جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت
1. ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
1. سنبلش برگ ارغوان بگرفت
سبزهاش طرف گلستان بگرفت
1. بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت
چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت
1. چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت
صراحی طلب کرد و ساغر گرفت
1. سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت
صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت
1. دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت
ما را چو دود بر سر آتش نشاند و رفت