1 ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست در حیا از چشم من هر ابر نیسانی که هست
2 باز داده خط بخون وز شرمساری گشته آب جام یاقوت ترا هر راح ریحانی که هست
3 نرگس سرمست مخمور تو بیمارست از آن سر در افکندست زلفت از پریشانی که هست
4 خاتم لعل ترا چون شد مسخر ملک جم صید زلفت گشت هر دیو سلیمانی که هست
1 ایکه از دفتر حسنت مه تابان بابیست آتش روی تو در عین لطافت آبیست
2 نیست در دور خطت دور تسلسل باطل که خط سبز تو از دور تسلسل بابیست
3 تا شد ابروی کژت فتنهٔ هر گوشه نشین ای بسا فتنه که در گوشهٔ هر محرابیست
4 زلف هندوی توام دوش بخواب آمده بود بس پریشانم ازین رانک پریشان خوابیست
1 از روضهٔ نعیم جمالش روایتیست و آشوب چین زلف تو در هر ولایتیست
2 گویند بر رخ تو جنایت بود نظر لیکن نظر بغیر تو کردن جنایتیست
3 فرهاد را چو از لب شیرین گزیر نیست در گوش او ملامت دشمن حکایتیست
4 گفتم که چیست آنخط مشکین برآفتاب گفتا بسان روی من از حسن آیتیست
1 ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست
2 در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی حال دل مجنون پراکندهٔ ما چیست
3 برخاک رهش سر بنهادیم ولیکن سلطان خبرش نیست که احوال گدا چیست
4 با آنکه طبیب دل ریشست بگوئید کز درد بمردیم بفرما که دوا چیست
1 ز زلفش نافهٔ تاتار تاریست که هر تار از سر زلفش تتاریست
2 ز شامش صد شکن بر زنگبارست ولی هر چین ز شامش زنگباریست
3 از آن دردانه تا من بر کنارم کنارم روز و شب دریا کناریست
4 مروساقی که بی آن لعل میگون قدح نوشیدنم امشب خماریست
1 برسر کوی عشق بازاریست که رخی همچو زر بدیناریست
2 دل پرخون بسی بدست آید زانکه قصاب کوچه دلداریست
3 نخرد هیچکس دلی بجوی بنگر ای خواجه کاین چه بازاریست
4 برسر چار سوی خطهٔ عشق رو بهر سو که آوری داریست
1 ترا که طرهٔ مشکین و خط زنگاریست چه غم ز چهره زرد و سرشک گلناریست
2 فغان ز مردم چشمت که خون جانم ریخت چه مردمیست که در عین مردم آزاریست
3 از آن دو چشم توانای ناتوان عجبست که خون خسته دلانش غذای بیماریست
4 بیا که در غم هجر تو کار دیدهٔ من ز شوق لعل روان برقدت گهرباریست
1 جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست نظری کن که بجانم خطر از بیماریست
2 حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی که در او همچو دل من اثر از بیماریست
3 هرطبیبی که علاج دل بیمار کند تو مپندار که او را خبر از بیماریست
4 تا جدا ماندهام از روی تو ای سیمین بر رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست
1 نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست
2 تو کجا صید من سوخته خرمن باشی که شنیدست عقابی که شکار مگسیست
3 نه من دلشده دارم هوس رویت و بس هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست
4 از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی حاصل از عمر گرانمایهٔ ما خود نفسیست
1 غرهٔ ما جز آن عارض شهرآرا نیست شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نیست
2 روج بخشست نسیم نفس باد بهار لیک چون نکهت انفاس تو روحافزا نیست
3 باغ و صحرا اگر از روضهٔ رضوان بابیست بی تو ما ار هوس باغ و سر صحرا نیست
4 در چمن سرو سرافراز که کارش بالاست سرفرازست ولی چون تو سهی بالا نیست