1 دوش پیری ز خرابات برون آمد مست دست در دست جوانان و صراحی در دست
2 گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا به چهای توبهٔ من چو سر زلف چلیپا بشکست
3 هرکه کرد از در میخانه گشادی حاصل چون تواند دل سودا زده در تقوی بست
4 من اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک خود پرستی نکند هر که بود باده پرست
1 سحرگه ماه عقرب زلف من مست درآمد همچو شمعی شمع در دست
2 دو پیکر عقربش را زهره در برج کمانکش جادوش را تیر در شست
3 شبش مه منزل و ماهش قصب پوش سهی سروش بلند و سنبلش پست
4 بلالش خازن فردوس جاوید هلالش حاجب خورشید پیوست
1 دیشب درآمد از درم آنماه چهره مست مانند دستهٔ گل و گلدستهئی بدست
2 خطش نبات و پستهٔ شکرشکن شکر سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست
3 زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض در چین هزار کافر زنگی بت پرست
4 از دیده محو کرد مرا هر چه هست و نیست سودای آن عقیق گهر پوش نیست هست
1 اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست حدیث من گل صد برگ گلشن جانست
2 ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست
3 چو تاب زلف عروسان حجله خانهٔ طبع روان خستهام از دست دل پریشانست
4 چو از سر قلمم برگذشت آب سیاه سفینه ساز و میندیش ازینکه طوفانست
1 نظری کن اگرت خاطر درویشانست که جمال تو ز حسن نظر ایشانست
2 روی ازین بندهٔ بیچارهٔ درویش متاب زانکه سلطان جهان بندهٔ درویشانست
3 پند خویشان نکنم گوش که بی خویشتنم آشنایان غمت را چه غم از خویشانست
4 بده آن بادهٔ نوشین که ندارم سرخویش کانکه از خویش کند بیخبرم خویش آنست
1 آن جوهر جانست که در گوهر کانست یا می که درو خاصیت جوهر جانست
2 یاقوت روان در لب یاقوتی جامست یا چشم قدح چشمهٔ یاقوت روانست
3 زین پس من و میخانه که در مذهب عشاق خاک در خمخانه به از خانهٔ خانست
4 در جام عقیقین فکن ای لعبت ساقی لعلی که ازو خون جگر در دل کانست
1 دلم با مردم چشمت چنانست که پنداری که خونشان در میانست
2 خطت سرنامهٔ عنوان حسنست رخت گلدستهٔ بستان جانست
3 شبت مه پوش و ماهت شب نقابست گلت خود روی و رویت گلستانست
4 گلستان رخت در دلستانی بهشتی بر سر سرو روانست
1 مرا یاقوت او قوت روانست ولی اشکم چو یاقوت روانست
2 رخش ماهست یا خورشید شب پوش خطش طوطیست یا هندوستانست
3 صبا از طرهاش عنبر نسیمست نسیم از سنبلش عنبر فشانست
4 میانش یکسر مو در میان نیست ولیکن یک سر مویش دهانست
1 یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست چشمم ز غمت چشمهٔ یاقوت روانست
2 آن موی میان تو که سازد کمر از موی موئی بمیان آمده یا موی میانست
3 در موی میانت سخنی نیست که خود نیست لیکن سخن ار هست در آن پسته دهانست
4 تا پشت کمان میشکند ابروی شوخت پیوسته ز ابروی تو پشتم چو کمانست
1 گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست گفتا که پری را چکنم رسم چنانست
2 گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست
3 گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت گفتا که ترا نیز مگر میل میانست
4 گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست