اگر ترا غم امثال ما بود از خواجوی کرمانی غزل 203
1. اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست
که درد را چو امید دوا بود غم نیست
1. اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست
که درد را چو امید دوا بود غم نیست
1. اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست
طوطی خوش نغمه را از شکرستان چاره نیست
1. کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست
کدام صید که در آرزوی بند تو نیست
1. در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست
1. شمع ما مامول هر پروانه نیست
گنج ما محصول هر ویرانه نیست
1. شمع ما شمعیست کو منظور هر پروانه نیست
گنج ما گنجیست کو در کنج هر ویرانه نیست
1. گرچه کاری چو عشقبازی نیست
بگذر از وی که جای بازی نیست
1. مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست
کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست
1. هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست
ضایع آن دیده که برطلعت زیبائی نیست
1. بر سر کوی خرابات محبت کوئیست
که مرا بر سر آن کوی نظر بر سوئیست
1. دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت
1. کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت
سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت