نسیم باد صبا جان من فدای از خواجوی کرمانی غزل 239
1. نسیم باد صبا جان من فدای تو باد
بیا گرم خبری زان نگار خواهی داد
1. نسیم باد صبا جان من فدای تو باد
بیا گرم خبری زان نگار خواهی داد
1. تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد
کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد
1. چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد
چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد
1. دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد
مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد
1. گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
شود سیاهی چشمم روان بجای مداد
1. چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد
آشوب در نهاد من ناتوان نهاد
1. بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد
1. یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد
1. دل من زحمت جان برنتابد
که در ملکی دو سلطان برنتابد
1. هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد
یا به یاقوت تو سنبل خط ریحان میفرستد
1. چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد
آتشم بردل پرخون جگر خوار افتد