آن پریچهره که جور و ستم از خواجوی کرمانی غزل 262
1. آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد
چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد
1. آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد
چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد
1. هر کو بصری دارد با او نظری دارد
با او نظری دارد هر کو بصری دارد
1. دل من باز هوای سر کوئی دارد
میل خاطر دگر امروز بسوئی دارد
1. کدام یار که ما را پیام یار آرد
از آن دیار حدیثی بدین دیار آرد
1. چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد
دل پر درد مرا مژدهٔ درمان آرد
1. خدنگ غمزهٔ جادو چو در کمان آرد
هزار عاشق دلخسته را بجان آرد
1. نقاش که او صورت ارژنگ نگارد
کی چهرهٔ گلچهر چو او رنگ نگارد
1. کاروان ختنی مشک ختا میآرد
یا صبا نکهت آن زلف دوتا میآرد
1. دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد
وین عجبتر که اگر جان ببرد جان نبرد
1. قصه غصه فرهاد بشیرین که برد
نامه ویس گلندام برامین که برد
1. پیغام بلبلان بگلستان که میبرد
و احوال درد من سوی درمان که میبرد
1. توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
فراقت از دل من لذت جوانی برد