1 چو از برگ گلش سنبل دمیدست ز حسرت در چمن گل پژمریدست
2 به عشوه توبهٔ شهری شکستست به غمزه پردهٔ خلقی دریدست
3 ز روبه بازی چشم چو آهوش دلم چون آهوی وحشی رمیدست
4 چه رویست آنکه در اوصاف حسنش کمال قدرت بیچون پدیدست
1 گرهٔ زلف بهم بر زده کاین مشک تتارست رقم از غالیه بر گل زده کاین خط غبارست
2 رشتهئی برقمر انداخته کاین مار سیاهست نقطهئی برشکر افکنده که این مهرهٔ مارست
3 مشک بر برگ سمن بیخته یعنی شب قدرست زلف شبرنگ بهم بر زده یعنی شب تارست
4 لل از پستهٔ خود ریخته کاین چیست حدیثست لاله در مشک نهان کرده که این چیست عذارست
1 شعاع چشمهٔ مهر از فروغ رخسارست شراب نوشگوار از لب شکر بارست
2 کمند عنبری از چنین زلف دلبندست فروغ مشتری از عکس روی دلدارست
3 نوای نغمه مرغ از سرود رود زنست شمیم باغ بهشت از نسیم گلزارست
4 چه منزلست مگر بوستان فردوسست چه قافلهست مگر کاروان تاتارست
1 به بوستان جمالت بهار بسیارست ولیک با گل وصل تو خار بسیارست
2 مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست چه حالتست که او را خمار بسیارست
3 میم ز لعل دل افروز ده که جانافزاست وگرنه جام می خوشگوار بسیارست
4 خط غبار چه حاجت بگرد رخسارت که از تو بردل ما خود غبار بسیارست
1 نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست وز طره طوق کرده که از مشک چنبرست
2 تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست شکر به می سرشته که یاقوت احمرست
3 زلف سیه گشوده که این قلب عقربست روی چو مه نموده که این مهر انورست
4 در خواب کرده غمزه که جادوی بابلست در تاب کرده طره که هندوی کافرست
1 سحر بگوش صبوحی کشان بادهپرست خروش بلبله خوشتر زبانک بلبل مست
2 مرا اگر نبود کام جان وعمر دراز چه باک چون لب جانبخش و زلف جانان هست
3 اگر روم بدود اشک و دامنم گیرد که از کمند محبت کجا توانی جست
4 امام ما مگر از نرگس تو رخصت یافت چنین که مست بمحراب میرود پیوست
1 ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست
2 تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست
3 هر که چون ماه نو انگشتنما شد در شهر همچو ابروی تو در بادهپرستان پیوست
4 تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق می پرستی که بود بیخبر از جام الست
1 ای لبت میگون و جانم می پرست ما خراب افتاده و چشم تو مست
2 همچو نقشت خامهٔ نقاش صنع صورتی صورت نمیبندد که بست
3 دین و دنیا گر نباشد گو مباش چون تو هستی هر چه مقصودست هست
4 در سر شاخ تو ای سرو بلند کی رسد دستم بدین بالای پست
1 گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست
2 گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست
3 گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست
4 گفتمش قد بلندت بصنوبر ماند گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست
1 لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست زلف دلبند تو هر لحظه دلاویزترست
2 برسرآمد ز جهان جزع تو در خونخواری گر چه چشم من دل سوخته خونریزترست
3 ایکه از تنگ شکر شور برآورد لبت هر زمان پسته تنگت شکر آویزترست
4 همچو سرچشمهٔ نوش تو ز بهر سخنم چشمم از درج عقیقت گهر انگیزترست