تا بر هدف فلک زدم تیر از خاقانی شروانی رباعی 252
1. تا بر هدف فلک زدم تیر سخن
از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
1. تا بر هدف فلک زدم تیر سخن
از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
1. خاقانی را که هست سلطان سخن
صد لعل فزون نهاد در کان سخن
1. خاقانی اگر ز خود نهی گام برون
مهرهات شود از ششدر ایام برون
1. بیداد براین تنگدل آخر بس کن
ای ظالم ده رنگ دل آخر بس کن
1. بس کور دل است این فلک بیسر و بن
زان کم نگرد به صورت آرای سخن
1. خاقانی ازین چرخ سیه کاسهٔ دون
چونی تو در این گلخن خاکسترگون
1. ای دوست به ماتم چه نشینی چندین
کز ماتم تو شدیم با مرگ قرین
1. گاهی که کنی عهد و وفا با یاران
زنهار وفای عهد خود واجب دان
1. ای دل چو فسردهای غمی پیدا کن
وی غنچه تو داغ ستمی پیدا کن
1. دل خون شد و آتش زده دارم ز درون
پیش آرمیی چو خون که هست آتشگون
1. تا گشت سر کوی مغان منزل من
حل گشت به یمن عشق هر مشکل من
1. در کوی تو خاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون