خاقانی اگرچه دارد از خاقانی شروانی رباعی 276
1. خاقانی اگرچه دارد از درد نهان
جان خسته و دیده غرقه و دل بریان
1. خاقانی اگرچه دارد از درد نهان
جان خسته و دیده غرقه و دل بریان
1. امروز به حالی است ز سودا دل من
ترسم نکشد بیتو به فردا دل من
1. خاقانی را غم نو و درد کهن
آورد بدین یک نفس و نیم سخن
1. خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو
1. خاقانی ازین کوچهٔ بیداد برو
تسلیم کن این غمکده را شاد برو
1. کو آن می دیرسال زودافکن تو
محراب دل من ز حیات تن تو
1. خود را به سفر بیازمودم بیتو
جان کاستم و عنا فزودم بیتو
1. ای راحت سینه، سینه رنجور از تو
وی قبلهٔ دیده، دیده مهجور از تو
1. ای شاه بتان، بتان چون من بندهٔ تو
در گریهٔ تلخم از شکرخندهٔ تو
1. کردم به قمار دل دو عالم به گرو
تن نیز به دستخون سپردم به گرو
1. ای چشم بد آمده میان من و تو
داده به کف هجر عنان من و تو
1. دل هرچه کند عشق فزون آید از او
شد سوخته بوی صبر چون آید از او