چون سایه اگر باز به از خاقانی شروانی رباعی 240
1. چون سایه اگر باز به کنجی تازم
همسایهٔ من سایه نبیند بازم
1. چون سایه اگر باز به کنجی تازم
همسایهٔ من سایه نبیند بازم
1. غمخوار توام غمان من من دانم
خونخوار منی زیان من من دانم
1. دیوانهٔ چنبری هلال تو منم
پروانهٔ عنبری مثال تو منم
1. در خواب شوم روی تو تصویر کنم
بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم
1. دود افکن را بگو که بس نالانم
دودی بر شد که دودگین شد جانم
1. ای کرده تن و جان مرا مسکن غم
در باغ دلم شکفته شد سوسن غم
1. روز از پی هجر تو بفرسود دلم
شب در پی روز وصل نغنود دلم
1. هر روز در آب دیدهاش مییابم
شد ز آتش و آب صبر برده خوابم
1. گردون قفسی است سبز پرچشمه چو دام
مرغان همه زین قفس پریدند مدام
1. گر هیچ به بندگیت درخور باشم
در شهر تو سال و مه مجاور باشم
1. گفتی بروم، مرو به غم منشانم
تا دست به جان درنکند هجرانم
1. ای سلسلهٔ زلف تو یکسر جنبان
دیوانه شدم سلسله کمتر جنبان