1 بیداد براین تنگدل آخر بس کن ای ظالم ده رنگ دل آخر بس کن
2 از خیره کشیت سنگ بر من بگریست ای خیرهکش سنگدل آخر بس کن
1 هر که به سودای چون تو یار بپرداخت همتش از بند روزگار بپرداخت
2 در غم تو سخت مشکل است صبوری خاصه که عالم ز غمگسار بپرداخت
1 صد یک حسن تو نوبهار ندارد طاقت جور تو روزگار ندارد
2 عشق تو گر برقرار کار بماند کار جهان تا ابد قرار ندارد
1 عشق تو چون درآید شور از جهان برآید دلها در آتش افتد دود از میان برآید
2 در آرزوی رویت بر آستان کویت هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید