1 دلهای ما قرارگه درد کردهاند دار القرار بر دل ما سرد کردهاند
2 این صد هزار نرگسه بر سقف این حصار رخسار ما چو نرگس نو زرد کردهاند
3 در پیش آتشی که ز سنگ قضا جهد جانهای ما نتیجهٔ گوگرد کردهاند
4 خورشید در نقاب عدمد شد ز شرم آنک رخسار روزگار پر از گرد کردهاند
1 تشنهٔ دل به آب مینرسد دیده جز بر سراب مینرسد
2 قصهٔ درد من رسید به تو چون بخوانی جواب مینرسد
3 روی چون آب کردهام پر چین کز تو رویم به آب مینرسد
4 نرسم در خیال تو چه عجب که مگس در عقاب مینرسد
1 صبح چو کام قنینه خنده برآورد کام قنینه چو صبح لعلتر آورد
2 کاس بخندید کز نشاط سحر گاه کوس بشارت نوای کاسهگر آورد
3 چار زبان رباب دوش به مجلس از طرب این هشت گوش را خبر آورد
4 جنبش ده ترک لرزه دار ز شادی هندوی نه چشم را به بانگ درآورد
1 تا خیال کعبه نقش دیدهٔ جان دیدهاند دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیدهاند
2 عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب کعبه را هر هفت کردهٔ هفت مردان دیدهاند
3 هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده ماه ذی القعده به روی دجله تابان دیدهاند
4 ماه نو را نیمهٔ قندیل عیسی یافته دجله را پر حلقهٔ زنجیر مطران دیدهاند
1 گوئیی کز عشق او یک شهر جان افشاندهاند زر و سر بر عشوهٔ آن عشوهدان افشاندهاند
2 بر امیدی کز شکر سازد لبش تسکین جان هم گلاب از دیده و هم ناردان افشاندهاند
3 آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست کاب روی اندر ره آن دلستان افشاندهاند
4 کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان یاسج ترکان غمزهش کز کمان افشاندهاند
1 تا غبار از چتر شاه اختران افشاندهاند فرش سلطانیش در برتر مکان افشاندهاند
2 شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است هر زری کاکسیر سازان خزان افشاندهاند
3 رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشاندهاند
4 در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشاندهاند
1 صبح خیزان کاستین بر آسمان افشاندهاند پای کوبان دست همت بر جهان افشاندهاند
2 چون ز کار آب دیدند آب کار عاشقان آب می بر آتش دل هر زمان افشاندهاند
3 پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص بر سماع بلبلان عشق جان افشاندهاند
4 در شکر ریز طرب بر عده داران رزان از پی کاوین بهای کاویان افشاندهاند
1 آن مه نو بین که آفتاب برآورد غنچهٔ گل بیم که نوبهار درآورد
2 از افق صلب شاه بین که مه نو آمد و عید جلال بر اثر آورد
3 ماه نو از فلک به منزل نه ماه شاه زمین را به نورهان ظفر آورد
4 در طبق آفتاب چون مه نو دید صبح دم از اختران نثار زر آورد
1 دل ز راحت نشان نخواهد داد غم خلاصی به جان نخواهد داد
2 غمگساران فرو شدند افسوس کز عدم کس نشان نخواهد داد
3 آسمان را گسسته شد زنجیر داد فریاد خوان نخواهد داد
4 بر زمین صد هزار خونریز است یک دیت آسمان نخواهد داد
1 دل به سودای تو سر اندازد سر ز عشقت کله براندازد
2 چون تو هر هفت کرده آیی حور بر تو هر هفت زیور اندازد
3 به تو وزلف کافرت ماند ترک غازی که چنبر اندازد
4 منم آن مرغ کذر افروزد خویشتن را در آذر اندازد