24 اثر از قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی

1 خوی فلک بین که چه ناپاک شد طبع جهان بین که چه غمناک شد

2 آخر گیتی است نشانی بدانک دفتر دل‌ها ز وفا پاک شد

3 سینهٔ ما کورهٔ آهنگر است تا که جهان افعی ضحاک شد

4 گر برسد دست، جهان را بخور زان مکن اندیشه که ناپاک شد

1 الصبوح ای دل که جان خواهم فشاند دست هستی بر جهان خواهم فشاند

2 پیش مرغان سر کوی مغان دانهٔ دل رایگان خواهم فشاند

3 دیده می‌پالای و گیتی خاک پای جرعه‌های این بر آن خواهم فشاند

4 اشک در رقص است و ناله در سماع بر سماع و رقص جان خواهم فشاند

1 هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد هرگز ز شست چرخ خدنگی خطا نکرد

2 خیاط روزگار به بالای هیچ کس پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد

3 نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد

4 گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد

1 دشت موقف را لباس از جوهر جان دیده‌اند کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیده‌اند

2 عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده‌اند

3 حوت و سرطان است جای مشتری وان برکه هست مشتری صفوت که در وی حوت و سرطان دیده‌اند

4 کوه رحمت حرمتی دارد که پیش قدر او کوه قاف و نقطهٔ فا هر دو یکسان دیده‌اند

1 بس بس ای طالع خاقانی چند چند چندش به بلا داری بند

2 جو به جو راز دلش دانستی که به یک نان جوین شد خرسند

3 مدوانش که دوانیدن تو مرکب عزم وی از پای فکند

4 مرغ را چون بدوانند نخست بکشندش ز پی دفع گزند

1 عهد عشق نیکوان بدرود باد وصل و هجران هر دوان بدرود باد

2 بر بساط ناز و در میدان کام صلح و جنگ نیکوان بدرود باد

3 سبزه‌ای کان بود دام آهوان بر سر سرو جوان بدرود باد

4 چون گوزنان هوی از جان برکشم کان شکار آهوان بدرود باد

1 لطف ملک العرش به من سایه برافکند تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند

2 دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند

3 چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند

4 مردی به لب بحر محیط از حد مغرب سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند

1 دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد نسر گردون را به خوان تیغ مهمان آورد

2 گرز او در قلعهٔ البرز زلزال افکند چتر او در قبهٔ افلاک نقصان آورد

3 گر نبات از دست راد او نما یابد همی ز آب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد

4 نیزهٔ چون مارش از بر چرخ ساید نیش او ماهی گردون به دندان مزد دندان آورد

1 صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند مجلسی بر یاد عید از خلد خوش تر ساختند

2 هاتف خم خانه داد آواز کای جمع الصبوح پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند

3 رسم جور از ساقی منصف به نصفی خواستند بس حیل خوردند و ساغر بحر اخضر ساختند

4 تا دهان روزه‌داران داشت مهر از آفتاب سایه پروردان خم را مهر بر در ساختند

1 شب روان در صبح صادق کعبهٔ جان دیده‌اند صبح را چون محرمان کعبه عریان دیده‌اند

2 از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح هم به صبح از کعبهٔ جان روی ایمان دیده‌اند

3 در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده‌اند

4 وادی فکرت بریده محرم عشق آمده موقف شوق ایستاده کعبهٔ جان دیده‌اند

آثار خاقانی شروانی

24 اثر از قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی