راه نفسم بسته شد از از خاقانی شروانی قصیده 24
1. راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب
کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
...
1. راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب
کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
...
1. شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شه مرا نانی که داد ار باز میخواهد رواست
...
1. راحت از راه دل چنان برخاست
که دل اکنون ز بند جان برخاست
...
1. قلم بخت من شکسته سر است
موی در سر ز طالع هنر است
...
1. طبع کافی که عسکر هنر است
چون نی عسکری همه شکر است
...
1. دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است
وان صید کان اوست نگونسر نکوتر است
...
1. رستم و بهرام را بهم چه مصاف است
این دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است
...
1. شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست
ما عشق دان ماست
...
1. صبح تا آستین برافشانده است
دامن عنبر تر افشانده است
...
1. دل روی مراد از آن ندیده است
کز اهل دلی نشان ندیده است
...
1. این پرده کاسمان جلال آستان اوست
ابری است کافتاب شرف در عنان اوست
...
1. نه به دولت نظری خواهم داشت
نه ز سلوت اثری خواهم داشت
...