24 اثر از قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی

1 شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست شه مرا نانی که داد ار باز می‌خواهد رواست

2 شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست

3 شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست

4 گنج خانهٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو دادهٔ او چیست با من پنج خایهٔ روستاست

1 قلم بخت من شکسته سر است موی در سر ز طالع هنر است

2 بخت نیک، آرزو رسان دل است که قلم نقش بند هر صور است

3 نقش امید چون تواند بست قلمی کز دلم شکسته‌تر است

4 دیده دارد سپید بخت سیاه این سپید آفت سیاه سر است

1 عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا برد به دست نخست هستی ما را ز ما

2 ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است زانکه نگنجد در او هستی ما و شما

3 چرخ در این کوی چیست؟ حلقهٔ درگاه راز عقل در این خطه کیست؟ شحنهٔ راه فنا

4 بر سر این سر کار کی رسی ای ساده دل بر در این دار ملک، کی شوی این بینوا

1 راحت از راه دل چنان برخاست که دل اکنون ز بند جان برخاست

2 نفسی در میان میانجی بود آن میانجی هم از میان برخاست

3 سایه‌ای مانده بود هم گم شد وز همه عالمم نشان برخاست

4 چار دیوار خانه روزن شد بام بنشست و آستان برخاست

1 جبههٔ زرین نمود چهرهٔ صبح از نقاب خندهٔ شب گشت صبح خندهٔ صبح آفتاب

2 غمزهٔ اختر ببست خندهٔ رخسار صبح سرمهٔ گیتی بشست گریهٔ چشم سحاب

3 صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ ماه چو شاخ گوزن روی نمود از حجاب

4 دهره برانداخت صبح، زهره برافکند شب پیکر آفاق گشت غرقهٔ صفاری ناب

1 زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب خیمهٔ روحانیان کرد معنبر طناب

2 شد گهر اندر گهر صفحهٔ تیغ سحر شد گره اندر گره حلقهٔ درع سحاب

3 صبح فنک پوش را ابر زره در قبا برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب

4 بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب

1 داد مرا روزگار مالش دست جفا با که توانم نمود نالش از این بی وفا

2 در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان بر لبم آورده جان با که گزارم عنا

3 محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها

4 برنتوانم گرفت پرهٔ کاهی ز ضعف گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا

1 صبح تا آستین برافشانده است دامن عنبر تر افشانده است

2 مگر آن عقد عنبرینهٔ شب برگشاده است و عنبر افشانده است

3 روز یک اسبه بر قضا رانده است و آتش از روی خنجر افشانده است

4 نعل آن نقره خنگ او از برق بر جهان خرمن زر افشانده است

1 دل روی مراد از آن ندیده است کز اهل دلی نشان ندیده است

2 دل هر دو جهان سه باره پیمود یک اهل در این میان ندیده است

3 در شیب و فراز این دو منزل یک پیک وفا روان ندیده است

4 چرخ آمده کعبتین بی‌نقش کس نقش وفا از آن ندیده است

1 شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب

2 در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان من شده از دست صبح دست بسر چون رباب

3 داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح بر نمکش ساختم مردم دیده کباب

4 روی چو صبحش مرا از الم دل رهاند عیسی و آنگه الم جنت و آنگه عذاب

آثار خاقانی شروانی

24 اثر از قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی