تا دل من دل به قناعت از خاقانی شروانی قصیده 36
1. تا دل من دل به قناعت نهاد
ملک جهان را به جهان بازداد
...
1. تا دل من دل به قناعت نهاد
ملک جهان را به جهان بازداد
...
1. عهد عشق نیکوان بدرود باد
وصل و هجران هر دوان بدرود باد
...
1. دل ز راحت نشان نخواهد داد
غم خلاصی به جان نخواهد داد
...
1. بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد
...
1. هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد
هرگز ز شست چرخ خدنگی خطا نکرد
...
1. خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد
در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد
...
1. صبح چو کام قنینه خنده برآورد
کام قنینه چو صبح لعلتر آورد
...
1. آن مه نو بین که آفتاب برآورد
غنچهٔ گل بیم که نوبهار درآورد
...
1. عارضهٔ تازه بین که رخ به من آورد
درد کهن بارگیر خویشتن آورد
...
1. دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد
نسر گردون را به خوان تیغ مهمان آورد
...
1. صبح چون زلف شب براندازد
مرغ صبح از طرب پراندازد
...