1 تا دل من دل به قناعت نهاد ملک جهان را به جهان بازداد
2 دفتر آز از بر من برگرفت مصحف عزلت عوض آن نهاد
3 خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد
4 نیز فریبم ندهد طمع و جمع نیز حجابم نشود بود و باد
1 دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب
2 یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب
3 باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح تا صدف آتشین کرد به ماهی شتاب
4 تا که هوا شد به صبح کورهٔ ماورد ریز بر سر سیل روان شیشهگر آمد حباب
1 عهد عشق نیکوان بدرود باد وصل و هجران هر دوان بدرود باد
2 بر بساط ناز و در میدان کام صلح و جنگ نیکوان بدرود باد
3 سبزهای کان بود دام آهوان بر سر سرو جوان بدرود باد
4 چون گوزنان هوی از جان برکشم کان شکار آهوان بدرود باد
1 نافهٔ آهو شده است ناف زمین از صبا عقد دو پیکر شده است پیکر باغ از هوا
2 روح روان است آب بیعمل امتحان زر خلاص است خاک بیاثر کیمیا
3 شاخ شکوفه فشان سنقر کانند خرد هر نفسی بال و پر ریختهشان از قضا
4 دفتر گل را فلک کرد به شنگرف رنگ زرین شیرازه زد هر ورقی را جدا
1 این پرده کاسمان جلال آستان اوست ابری است کافتاب شرف در عنان اوست
2 این ابر بین که معتکف اوست آفتاب وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست
3 این پرده گرنه صحن بهشت است پس چرا رضوان مجاور حرم روضه سان اوست
4 این پرده گرنه بحر محیط است پس چرا اصداف ملک را گهر اندر نهان اوست
1 رستم و بهرام را بهم چه مصاف است این دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است
2 مایهٔ سودا در این صداع چه چیز است سود محاکا در این حدیث چه لاف است
3 معجز این گر نهنگ بحر فشان است حجت آن اژدهای کوه شکاف است
4 از پی یک صرهای ز سیم و زر زرد بر دو محک سپیدشان چه مصاف است
1 شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست ما عشق دان ماست
2 آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست
3 هر دل که زیر سایهٔ زلفش نشان دهند مرغی است پر بریده که از آشیان ماست
4 تا بر درش به داغ سگی نامزد شدیم گردون درم خرید سگ پاسبان ماست
1 طبع کافی که عسکر هنر است چون نی عسکری همه شکر است
2 قطرهٔ کوثر و قمطرهٔ هند از شکرهای لفظ او اثر است
3 نه کلکش به نیشکر ماند کز پی تب بریدن بشر است
4 گل شکر را ز رشک نیشکرش زهر در حلق و خار در جگر است
1 آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد
2 سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد
3 از سیل اشک بر سر طوفان واقعه خوناب قبه قبه به شکل حباب شد
4 چل گز سرشک خون ز برخاک بر گذشت لابل چهل قدم ز بر ماهتاب شد
1 عارضهٔ تازه بین که رخ به من آورد درد کهن بارگیر خویشتن آورد
2 تب زده لرزم چو آفتاب همه شب دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد
3 تفته چو شمعم زبان سیاه چو شمعی کز تف گریه گذار در لگن آورد
4 شمع نه دندانه گردد از شکن آخر در تنم آسیب تب همان شکن آورد