ناگذران دل است نوبت از خاقانی شروانی قصیده 174
1. ناگذران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن
...
1. ناگذران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن
...
1. خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن
مردمی در گوهر آدم نخواهی یافتن
...
1. صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من
چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من
...
1. عالم جان خاص توست نوبه فرو کوب هین
گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین
...
1. غارت دل میکنی شرط وفا نیست این
کار من از سایه شد سایه برافکن ببین
...
1. کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از این
دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش از این
...
1. دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانهٔ دلها سپند او
...
1. عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او
...
1. سلسلهٔ ابر گشت زلف زره سان او
قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او
...
1. لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او
ابلق روز و شب است نامزد ران او
...
1. دهر سیه کاسهای است ما همه مهمان او
بینمکی تعبیه است در نمک خوان او
...
1. ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
جانی است خاک جرعهٔ مستان صبحگاه
...