عافیت را نشان نمییابم از خاقانی شروانی قصیده 140
1. عافیت را نشان نمییابم
وز بلاها امان نمییابم
1. عافیت را نشان نمییابم
وز بلاها امان نمییابم
1. بس وفا پرورد یاری داشتم
بس به راحت روزگاری داشتم
1. هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون میبرم
عالمی از عالم وحدت به کف میآورم
1. من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم
کافرم گر هست تاج آفرینش بر سرم
1. از آن قبل که سر عالم بقا دارم
بدین سرای فنا سر فرو نمیآرم
1. در این دامگاه ارچه همدم ندارم
بحمدالله از هیچ غم غم ندارم
1. روزم فرو شد از غم، هم غمخواری ندارم
رازم برآمداز دل، هم دلبری ندارم
1. ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم
1. هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم
وز صور آه بر فلک آوا برآورم
1. هر صبح پای صبر به دامن درآورم
پرگار عجز، گرد سر و تن درآورم
1. به دل در خواص بقا میگریزم
به جان زین خراس فنا میگریزم