41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی

1 بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت بربند عقد در که کنون دربر آیمت

2 بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در کز بس خروش زارتر از زیور آیمت

3 آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت

4 بربسته زر چهره به پای کبوترت سینه‌کنان چو باز گشاده پر آیمت

1 علم عشق عالی افتاده است کیسهٔ صبر خالی افتاده است

2 اختیاری نبود عشق مرا که ضروری و حالی افتاده است

3 اختر عشق را به طالع من صفت بی‌زوالی افتاده است

4 دست بر شاخ وصل او نرسد ز آنکه در اصل عالی افتاده است

1 فلک در نیکوئی انصاف دادت سرگردن کشان گردن نهادت

2 جهان از فتنه آبستن شد آن روز که مادر در جهان حسن زادت

3 جهانی نیم کشت ناوک توست ندیده هیچ کس زخم گشادت

4 به شام آورد روز عمر ما را امید وعدهای بامدادت

1 بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت

2 نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت

3 دروغ است آن کجا گویند کز سنگ فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت

4 دل یار است سنگین پس چه معنی که عشق او عقیق از چشم من ساخت

1 آن‌ها که محققان راهند در مسند فقر پادشاهند

2 در رزم، یلان بی‌نبردند در بزم، سران بی‌کلاهند

3 کعبه صفت‌اند و راه پیمای باور کنی آسمان و ماهند

4 بر چرخ زنند خیمهٔ آه هم خود به صفت میان آهند

1 با او دلم به مهر و محبت نشانه بود سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود

2 بودم معلم ملکوت اندر آسمان از طاعتم هزار هزاران خزانه بود

3 بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه عرش مجید ذات مرا آشیانه بود

4 هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم امید من ز خلق برین جاودانه بود

1 طریق عشق رهبر برنتابد جفای دوست داور برنتابد

2 به عیاری توان رفتن ره عشق که این ره دامن تر برنتابد

3 هوا چون شحنه شد بر عالم دل خراج از عقل کمتر برنتابد

4 سری را کاگهی دادند ازین سر گران‌باری افسر برنتابد

1 عقل در عشق تو سرگردان بماند چشم جان در روی تو حیران بماند

2 در ره سرگشتگی عشق تو روز و شب چون چرخ سرگردان بماند

3 چون ندید اندر دو عالم محرمی آفتاب روی تو پنهان بماند

4 هرکه چوگان سر زلف تو دید همچو گویی در سر چوگان بماند

1 دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود صبر پی گم کرد چون هم‌دست دستانت نبود

2 صد هزاران گوی زرین داشت چرخ از اختران ز آن همه یک گوی در خورد گریبانت نبود

3 ماه در دندان گرفته پیشت آورد آسمان زآنکه در روی زمین چیزی به دندانت نبود

4 قصد دل کردی نگویم کان رگی با جان نداشت لیک جان آن داشت کان آهنگ با جانت نبود

1 دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد

2 داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد باغ جان‌ها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد

3 تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب آسمان با عشق‌بازی عهد و پیمان تازه کرد

4 عشق نو گر دیر آمد در دل سودائیان هر که را درد کهن‌تر یافت درمان تازه کرد

آثار خاقانی شروانی

41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی