1 تیره زلفا بادهٔ روشن کجاست دیر وصلا رطل مرد افکن کجاست؟
2 جرعه زراب است بر خاکش مریز خاک مرد آتشین جوشن کجاست؟
3 حلقهٔ ابریشم آنک ماه نو لحن آن ماه بریشم زن کجاست؟
4 از دغا بازان نو یک جنس کو وز حریفان کهن یک تن کجاست؟
1 لعل او بازار جان خواهد شکست خندهٔ او مهر کان خواهد شکست
2 عابدان را پرده این خواهد درید زاهدان را توبه آن خواهد شکست
3 هودج نازش نگنجد در جهان لیک محمل برجهان خواهد شکست
4 پرنیان جوئی به پای پیل غم دل چو پیل پرنیان خواهد شکست
1 سر و زر کو که منت یارم جست فرصت آمدنت یارم جست
2 بن مویی ز دلم کم نشود سر موئی ز تنت یارم جست
3 نه میی از قدحت یارم خواست نه گلی از چمنت یارم جست
4 نه من آیم نه توام دانی خواند نه تو آئی نه منت یارم جست
1 خوی او از خامکاری کم نکرد سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد
2 دشمنان با دشمنان از شرم خلق آشتی رنگی کنند آنهم نکرد
3 از مکن گفتن زبانم موی شد او هنوز از جور موئی کم نکرد
4 روزی از روی خودم چون روی خود جان غم پرورد را خرم نکرد
1 درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
2 دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا
3 او ز من خراب دل کرد چو گنج پی نهان من که خرابه اندرم گنج نهان من کجا
4 یار ز من گسست و من بهر موافقت کنون بند روان گسستهام انس روان من کجا
1 بر سر کرشمه از دل خبری فرست ما را به بهای جان از آن لب شکری فرست ما را
2 به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد گرهی ز زلف کم کن، کمری فرست ما را
3 به بهانهٔ حدیثی بگشای لعل نوشین به خراج هر دو عالم، گهری فرست ما را
4 به دو چشم تو که از جان اثری نماند با ما ز نسیم جانفزایت، اثری فرست ما را
1 عشاق به جز یار سر انداز نخواهند خوبان به جز از عاشق جانباز نخواهند
2 تا عشق بود عقل روا نیست که مردان در مملکت عاشقی انباز نخواهند
3 آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند جز در حرم جانان پرواز نخواهند
4 بیداد از آن جزع جهانسوز نبینند فریاد از آن لعل جهانساز نخواهند
1 زآتش اندیشه جانم سوخته است وز تف یارب دهانم سوخته است
2 از فلک در سینهٔ من آتشی است کز سر دل تا میانم سوخته است
3 سوز غمها کار من کرده است خام خامی گردون روانم سوخته است
4 شعلههای آه من در پیش خلق پردهٔ راز نهانم سوخته است
1 ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
2 به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب
3 در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب
4 گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب
1 گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا از بلای عشق او روزی امانستی مرا
2 گر مرا روزی ز وصلش بر زمین پای آمدی کی همه شب دست از او بر آسمانستی مرا
3 گرنه زلف پرده سوز او گشادی راز من زیر این پرده که هستم کس چه دانستی مرا
4 بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا