1 یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی
2 چو رفتی سوی بستانها یکی بگذر به گورستان که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی
3 بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی
4 امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی
1 زرهٔ زلف بر قبا شکنی آه در جان آشنا شکنی
2 ببری آب سنگ ما کز دل سنگ سازی، سبوی ما شکنی
3 دست و ساعد گرفته دو نان را بگذری بازوی وفا شکنی
4 از سر عجب هر زمان با خود عهد بندی که عهد ما شکنی
1 این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی گرد فتنه است اینکه از میدان جان انگیختی
2 معجز حسن آشکارا کردی و پنهان شدی خوش نشستی چون قیامت در جهان انگیختی
3 آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست زان خطی کز عارض آتش فشان انگیختی
4 دیدهام کافور کز هندوستان خیزد همی تو ز کافور ای عجب هندوستان انگیختی
1 جان بخشمت آن ساعت کز لب شکرم بخشی دانم که تو ز آن لبها جانی دگرم بخشی
2 تبهاست مرا در دل و نیشکرت اندر لب آری ببرد تبها گر نیشکرم بخشی
3 با تو به چنین دردی دل خوش نکنم حقا الا که به عذر آن دردی دگرم بخشی
4 دوشم لقبی داد، کمتر سگ کوی خود من کیستم از عالم تا این خطرم بخشی
1 تا بیش دل خراب داری دل بیش کند ز جانسپاری
2 ای کار مرا به دولت تو افتاد قرار بیقراری
3 دل خوش کردم چنین که دانی تن دردادم چنان که داری
4 یک ناخن کم نمیکنی جور تا خون دلم به ناخن آری
1 تبها کشم از هجر تو شبهای جدائی تبها شودم بسته چو لبها بگشایی
2 با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی
3 از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب گر در دلم آید که در آغوش من آیی
4 گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست اندیشه در آن است که بر گفته نپایی
1 گلی از باغ وفا آمدهای خود خس و خار نما آمدهای
2 هر کجا پای نهی گل روید تا ندانی ز کجا آمدهای
3 ذرهٔ ذات تو خورشید لقاست بحری و قطره قضا آمدهای
4 سایهٔ خار تو سروستان است خرمن نشو و نما آمدهای
1 باز از کرشمه زخمهٔ نو در فزودهای درد نوم به درد کهن برفزودهای
2 کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز کامروز پارهٔ دگرش در فزودهای
3 در ساز ناز بود تو را نغمههای خوش این دم قیامت است که خوشتر فزودهای
4 آخر چه موجب است که باز از حدیث وصل کم کردهای و در سخن زر فزودهای
1 تا حلقههای زلف به هم برشکستهای بس توبههای ما که بهم درشکستهای
2 گاه از ستیزه گوش فلک برکشیدهای گاه از کرشمه دیدهٔ اختر شکستهای
3 دانم که مه جبینی ای آسمان شکن اما ندانم آنکه چه لشکر شکستهای
4 آهستهتر، نه ملک خراسان گرفتهای و آسودهتر، نه رایت سنجر شکستهای
1 چه کردهام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
2 به نوک خار جفا خستیم نیازردم چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
3 مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی
4 به حق غمزهٔ شوخ تو در رسم لیکن زمردی است مرا صبر نه ز نامردی