ز من گسستی و با دیگران از خاقانی شروانی غزل 382
1. ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
...
1. ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
...
1. یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
...
1. تو را افتد که با ما سر برآری
کنی افتادگان را خواستاری
...
1. در عشق، فتوح چیست؟ دانی
از دوست کرشمهٔ نهانی
...
1. گویم همه دل منی و جانی
مانم به تو و به من نمانی
...
1. خاکم که مرا منی نیابی
بادم که مرا تنی نیابی
...
1. ماهی که مه از قفای او بینی
خورشید ز روی و رای او بینی
...
1. داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
...
1. ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری
رونق آفتاب شد زان رخ همچو مشتری
...
1. دلم خاک تو شد گو باش من خون میخورم باری
ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری
...
1. اذا ما الطیر غنت فیالصباح
اجب داعی معاطاة الملاح
...
1. تعاطی الکاس من شان الصبوح
فسق بالراح یا ریحان روحی
...