1 ای دل ای دل هلاک تن کردی بس کن ای دل که کار من کردی
2 سر من زان جهان همی آید که ره جان به پای تن کردی
3 از سگان کی به زهرهٔ شیر که شکار آهوی ختن کردی
4 شب مهتاب چون به سر بازی قصد خورشید غمزه زن کردی
1 ای لعل تو پردهدار پروین وای زلف تو سایبان نسرین
2 چشم تو ز نیم زهر غمزه خون کرد هزار جان شیرین
3 صد عیسی دردمند را بیش در سایهٔ زلف کرده بالین
4 از چشم بد ایمنی که دارد دندان و لب تو شکل یاسین
1 یا وصل تو را نشانه بایستی یا درد مرا کرانه بایستی
2 میسوزم ازین غم و نمیبیند این آتش را زبانه بایستی
3 گفتی به طلب رسی به کوی ما خود کوی تو را نشانه بایستی
4 تا دل به وصال تو رسد روزی در عهدهٔ آن زمانه بایستی
1 چه کردهام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
2 به نوک خار جفا خستیم نیازردم چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
3 مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی
4 به حق غمزهٔ شوخ تو در رسم لیکن زمردی است مرا صبر نه ز نامردی
1 ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ بر پیاله فتاده
2 روز به شب کردهای به تیرگی حال شب به سحر کن به روشنائی باده
3 از پی آن تا حصار غم بگشائی جام سوار آمدو قنینه پیاده
4 جعد نشان بر جبین ساده و بنشین زخمه برآور که نیک جعدی و ساده
1 دل بشد از دست دوست را به چه جویم نطق فروبست، حال دل به چه گویم
2 نیست کسم غمگسار، خوش به که باشم هست غمم بیکنار لهو چه جویم
3 چون به در اختیار نیست مرا بار گرد سرا پردهٔ مراد چه پویم
4 زخم بلا را چو کعبتین همه چشمم زنگ عنا را چو آینه همه رویم
1 از تف دل آتشین دهانم زان نام تو بر زبان نرانم
2 ترسم که چو صبر از غم تو نام تو بسوزد از زبانم
3 فریاد کز آتش دل من فریاد بسوخت در دهانم
4 بالای سر ایستاد روزم در پستی غم فتاد جانم
1 دل را به غم تو باز بستیم جان را کمر نیاز بستیم
2 تن کو سگ توست هم به کویت بر شاخ گلش به ناز بستیم
3 از دل به دلت رسول کردیم وز دیده زبان راز بستیم
4 دیدیم رخت که قبلهٔ ماست زآنسو که توئی نماز بستیم
1 در عشق ز تیغ و سر نیندیشم در کوی تو از خطر نیندیشم
2 در دست تو چون به دستخون ماندم از شش در تو گذر نیندیشم
3 پروانهٔ عشقم اوفتان خیزان کز آتش تیز پر نیندیشم
4 یک بوسه ز پایت آرزو دارم جان تو که بیشتر نیندیشم
1 شوریده کرد ما را عشق پری جمالی هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی
2 زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی بازار زهد ما را بشکست عشق خالی
3 با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی الحق فتاد ما را حالی چه صعب حالی
4 امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان حالی بسوخت جانم کردم ازو سؤالی