1 پشت پایی زد خرد را روی تو رنگ هستی داد جان را بوی تو
2 گشته چون من کشتهای زنار دار جان عیسی در صلیب موی تو
3 از پی خونریز جان خاکیان شهربندی شد فلک در کوی تو
4 دیده کافوری و جان قیری کند در سیهکاری سپیدی خوی تو
1 در عشق داستانم و بر تو به نیم جو بازیچهٔ جهانم و بر تو به نیم جو
2 گهگه شده است صبرم و بر تو به نیم گه جوجو شداست جانم و بر تو به نیم جو
3 بر طارم وصالت نارفته دست هجر بشکست نردبانم و بر تو به نیم جو
4 هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو صد جان همی فشانم و بر تو به نیم جو
1 بستهٔ زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او خستهٔ چشم اوست جان، مرهم جان کیست او
2 شهری دل در آستین، بر درش آستان نشین اینت مسیح راستین درد نشان کیست او
3 شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان او رود از نهان نهان گنج روان کیست او
4 کشت مرا دلش به کین هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او
1 ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو
2 تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو
3 حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد زلف مشک افشان شهر آشوب مه چوگان تو
4 ای به خوان زلف تو یوسف طفیلی آمده کیست کو بیخون دل یک لقمه خورد از خوان تو
1 رخت تمنای دل بر در عشاق نه تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه
2 قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز پای که از سر کنی در صف عشاق نه
3 زخم که جانان زند همسر مرهم شناس زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه
4 طاق پذیر است عشق جفت نخواهد حریف بر نمط عشق اگر پای نهی طاق نه
1 افدی بنفس من بدت فیالمهد عنی غافله لوقابلت شمسالضحی حارت و صارت آفله
2 ماهی ستاره زیورش هر هفت کرده پیکرش هر هشت خلد از منظرش دیدم میان قافله
3 قلت ار حمینی هیت لک فالقلب فیالبلوی هلک قالت جنون عادلک هاوی هموم قاتله
4 زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زان زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله
1 خیال روی توام غمگسار و روی تو نه به هر سوئی که کنم راه، راه سوی تو نه
2 خیال تو همه شب ره به کوی من دارد اگرچه بخت مرا رهنما به کوی تو نه
3 دریغ کاش تو را خوی چون خیال بدی که خرمم ز خیال تو و زخوی تو نه
4 دل من آرزوی وصل میکند چه کنم که آرزوی من این است و آرزوی تو نه
1 هست به دور تو عقل نام شکسته کار شکسته دلان تمام شکسته
2 عشق تو بس صادق است آه که دل نیست باده عجب راوق است و جام شکسته
3 صبح امید مرا به تاختن هجر برده و در تنگنای شام شکسته
4 گوهر عمرم شکسته شد ز فراقت ایمه به صد پاره شد کدام شکسته
1 در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
2 چشم از تو می بدزدم پیش رقیب گویی چشم بدم که ماندم از تو نظر بریده
3 از تیغ بیوفایی بینی چو برنشینی حلق هزار خلقی بر رهگذر بریده
4 دیدی که تیر غازی مویی چگونه برد ای تو میان جانم زان زارتر بریده
1 ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته
2 مه با خیال روی تو، گمگشته اندر کوی تو شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته
3 ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته
4 ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته