1 خرمی کان فلک دهد غم دان دل که با غم بساخت خرم دان
2 سنت اهل عشق خواهی داشت درد را هم مزاج مرهم دان
3 به عیاری که هفت مردان راست نقش شش روز کمتر از کم دان
4 دوستان همچو مهر، نمامند دشمنان همچو ماه، محرم دان
1 به کوی عشق تو جان در میان راه نهم کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم
2 گرم به شحنگی عاشقان فرود اری خراج روی تو بر آفتاب و ماه نهم
3 گرم به تیغ جفای تو ذره ذره کنند نه مرد درد تو باشم گرت گناه نهم
4 به باغ وصل تو گر شرط من یزید رود هزار طوبی در عرض یک گیاه نهم
1 ای جفت دل من از تو فردم وی راحت جان ز تو به دردم
2 تا با دل و جان من تو جفتی من از دل و جان خویش فردم
3 رنجی که من از پی تو دیدم دردی که من از غم تو خوردم
4 بر کوه بیازمای یکبار تا بشناسی که من چه کردم
1 آن لعل شکر خنده گر از هم بگشایی حقا که به یک خنده دو عالم بگشایی
2 ورچه نگشائی لب و در پوست بخندی از رشتهٔ جانم گره غم بگشایی
3 مجروح توام شاید اگر زخم ببندی رحمی کن ار حقهٔ مرهم بگشایی
4 کاری است فرو بسته، گشادن تو توانی صد مشکل ازینگونه به یکدم بگشایی
1 نام تو چون بر زبان میآیدم آب حیوان در دهان میآیدم
2 تا لب من خاکبوس کوی توست هردم از لب بوی جان میآیدم
3 گر قدم بر آسمانم پیش تو فرق سر بر آستان میآیدم
4 تا همایم خواندهای در کام دل هر نواله استخوان میآیدم
1 گرچه جانی از نظر پنهان مشو رحم کن در خون جان ای جان مشو
2 پردهٔ رازم دریدی آشکار وعدههای کژ مده پنهان مشو
3 گر به جان فرمان دهی فرمان برم آمدی ناخوانده بیفرمان مشو
4 از بن دندان به دندان مزد تو جان دهم جای دگر مهمان مشو
1 رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن
2 عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن
3 عالمی از عشقت ای بت سنگ بر سر میزنند زینهار ای سیمگون گوی گریبان درفکن
4 نیکوان خلد بالای سرت نظارهاند یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن
1 نیم شب پی گم کنان در کوی جانان آمدم همچو جان بیسایه و چون سایه بیجان آمدم
2 چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدم
3 کوی او جان را شبستان بود زحمت برنتافت سایه بر در ماند چون من در شبستان آمدم
4 آتش رخسار او دیدم سپند او شدم بیمن از من نعره سر برزد پشیمان آمدم
1 ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته
2 مه با خیال روی تو، گمگشته اندر کوی تو شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته
3 ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته
4 ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته
1 ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو
2 تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو
3 حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد زلف مشک افشان شهر آشوب مه چوگان تو
4 ای به خوان زلف تو یوسف طفیلی آمده کیست کو بیخون دل یک لقمه خورد از خوان تو