گلی از باغ وفا آمدهای از خاقانی شروانی غزل 335
1. گلی از باغ وفا آمدهای
خود خس و خار نما آمدهای
1. گلی از باغ وفا آمدهای
خود خس و خار نما آمدهای
1. باز از کرشمه زخمهٔ نو در فزودهای
درد نوم به درد کهن برفزودهای
1. تا حلقههای زلف به هم برشکستهای
بس توبههای ما که بهم درشکستهای
1. چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
1. آن لعل شکر خنده گر از هم بگشایی
حقا که به یک خنده دو عالم بگشایی
1. تاطرف کلاه برشکستی
قدر کله قمر شکستی
1. یا وصل تو را نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی
1. بر دیده ره خیال بستی
در سینه به جای جان نشستی
1. عالم افروز بهارا که تویی
لشکر آشوب سوارا که تویی
1. گر زیر زلف بند او باد صبا جا یافتی
صد یوسف گم گشته را در هر خمی وا یافتی
1. چه کردم کاستین بر من فشاندی
مرا کشتی و پس دامن فشاندی