1 طاقتی کو که به سر منزل جانان برسم ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم
2 خضر لب تشنه در این بادیه سرگردان داشت راه ننمود که بر چشمهٔ حیوان برسم
3 شب تار و ره دور و خطر مدعیان تا در دوست ندانم به چه عنوان برسم
4 عوض شکوه کنم شکر چو یوسف اظهار من به دولت اگر از سیلی اخوان برسم
1 دارم سر آنکه سر برآرم خود را ز دو کون بر سر آرم
2 بر هامهٔ ره روان نهم پای همت ز وجود برتر آرم
3 بر لاشهٔ عجز بر نهم رخت تا رخش قدر عنان درآرم
4 این دار خلافت پدر را در زیر نگین مسخر آرم
1 از گلستان وصل نسیمی شنیدهام دامن گرفته بر اثر آن دویدهام
2 بیبدرقه به کوی وصالش گذشتهام بیواسطه به حضرت خاصش رسیدهام
3 اینجا گذاشته پر و بالی که داشته آنجا که اوست هم به پر او پریدهام
4 این مرغ آشیان ازل را به تیغ عشق پیش سرای پردهٔ او سر بریدهام
1 دلا زارت برون نتوان نهادن قدم در موج خون نتوان نهادن
2 بر اسب عمر هرای جوانی است بر او زین سرنگون نتوان نهادن
3 تو را هر دم غم صد ساله روزی است ذخیره زین فزون نتوان نهادن
4 به کتف عمر میکش بار محنت که بر دهر حرون نتوان نهادن
1 خرمی کان فلک دهد غم دان دل که با غم بساخت خرم دان
2 سنت اهل عشق خواهی داشت درد را هم مزاج مرهم دان
3 به عیاری که هفت مردان راست نقش شش روز کمتر از کم دان
4 دوستان همچو مهر، نمامند دشمنان همچو ماه، محرم دان
1 برون از جهان تکیه جایی طلب کن ورای خرد پیشوایی طلب کن
2 قلم برکش و بر دو گیتی رقم زن قدم درنه و رهنمایی طلب کن
3 جهان فرش توست آستینی برافشان فلک عرش توست استوایی طلب کن
4 همه درد چشم تو شد هستی تو شو از نیستی توتیایی طلب کن
1 سوختم چون بوی برناید ز من وآتش غم روی ننماید ز من
2 من ز عشق آراستم بازارها عشق بازاری نیاراید ز من
3 تا نیارم زر رخ از لعل اشک دل ز محنتها نیاساید ز من
4 ای خیال یار در خورد آمدی بیتو دانی هیچ نگشاید ز من
1 ای صبح مرا حدیث آن مه کن ای باد، مرا ز زلفش آگه کن
2 ای قرصهٔ آفتاب پیش من بگشای زبان، قصد آن مه کن
3 ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزهٔ جان مرا چراگه کن
4 ای لاف زده ز عشق و دل داده جان هم بده و به کوی او ره کن
1 غصهٔ آسمان خورم دم نزنم، دریغ من در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من
2 چون دم سرد صبحدم کآتش روز بردهد آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من
3 بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من این پل آب رنگ را کی شکنم، دریغ من
4 برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم خار اجل ز راه جان برنکنم، دریغ من
1 دلا با عشق پیمان تازه گردان برات عشق بر جان تازه گردان
2 به کفرش ز اول ایمان آر و آنگه چو ایمان گفتی ایمان تازه گردان
3 نماز عاشقان بیبت روا نیست سجود بتپرستان تازه گردان
4 چه رانی کشتی اندیشه در خشک گرت سوزی است طوفان تازه گردان