1 زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی خود را به آستان عدم باز بستمی
2 گر راه بر دمی سوی این خیمهٔ کبود آنگه نشستمی که طنابش گسستمی
3 ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه بند و طلسم او همه درهم شکستمی
4 گر ناوک سحرگه من کارگر شدی شک نیستی که گردهٔ گردون بخستمی
1 دردی که مرا هست به مرهم نفروشم ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
2 بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد من درد نوازنده به مرهم نفروشم
3 ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
4 رازی که چو نای از لب یاران ستدم من از راه زبان بر دل همدم نفروشم
1 ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم یاری دهید کز دل یار اوفتادهایم
2 از ره روان حضرت او بازماندهایم از کاروان گسسته و بار اوفتادهایم
3 در صدر دیدهای که چه اقبال دیدهایم بر آستان نگر که چه زار اوفتادهایم
4 از من دواسبه قافلهٔ صبر درگذشت ما در میان راه و غبار اوفتادهایم
1 پشت پایی زد خرد را روی تو رنگ هستی داد جان را بوی تو
2 گشته چون من کشتهای زنار دار جان عیسی در صلیب موی تو
3 از پی خونریز جان خاکیان شهربندی شد فلک در کوی تو
4 دیده کافوری و جان قیری کند در سیهکاری سپیدی خوی تو
1 زرهٔ زلف بر قبا شکنی آه در جان آشنا شکنی
2 ببری آب سنگ ما کز دل سنگ سازی، سبوی ما شکنی
3 دست و ساعد گرفته دو نان را بگذری بازوی وفا شکنی
4 از سر عجب هر زمان با خود عهد بندی که عهد ما شکنی
1 از عشق دوست بین که چه آمد به روی من کز غم مرا بکشت و نیازرد موی من
2 از عشق یار روی ندارم که دم زنم کز عشق روی او چه غم آمد به روی من
3 باری کبوترا تو ز من نامهای ببر نزدیک یار و پاسخش آور به سوی من
4 درد دلم ببین که دلم وصل جوی اوست آه ای کبوتر از دل سیمرغ جوی من
1 در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
2 چشم از تو می بدزدم پیش رقیب گویی چشم بدم که ماندم از تو نظر بریده
3 از تیغ بیوفایی بینی چو برنشینی حلق هزار خلقی بر رهگذر بریده
4 دیدی که تیر غازی مویی چگونه برد ای تو میان جانم زان زارتر بریده
1 تاطرف کلاه برشکستی قدر کله قمر شکستی
2 در حلق دلم فتاد زنجیر تا حلقهٔ زلف برشکستی
3 زان زلف شکسته عاشقان را صد کار به کار درشکستی
4 درد دل ما به بوسه بردی و آوازهٔ گلشکر شکستی
1 غصهٔ آسمان خورم دم نزنم، دریغ من در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من
2 چون دم سرد صبحدم کآتش روز بردهد آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من
3 بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من این پل آب رنگ را کی شکنم، دریغ من
4 برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم خار اجل ز راه جان برنکنم، دریغ من
1 روی درکش ز دهر دشمن روی پشت برکن به چرخ کافر خوی
2 مردمی از نهاد کس مطلب خرمی از مزاج دهر مجوی
3 با بلاها بساز و تن در ده کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی
4 دود وحشت گرفت چهرهٔ عمر آب دیده بریز و پاک بشوی