1 تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن با انده او زشت است اندوه جهان خوردن
2 گر پای سگ کویش بر دیدهٔ ما آید زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن
3 در عشوهٔ وصل او عمری به کران آرم گرچه ز خرد نبود زهری به گمان خوردن
4 آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن
1 در یک سخن آن همه عتیبش بین در یک نظر این همه فریبش بین
2 خورشید که ماه در عنان دارد چون سایه دویده در رکیبش بین
3 خاموشی لعل او چه میبینی جماشی چشم پر عتیبش بین
4 تا چشم نظاره زو خبر ندهد هم نور جمال او حجیبش بین
1 شب من دام خورشید است گوئی زلف یار است این شب است این یا غلط کردم که عید روزگار است این
2 اگر ناف بهشت از شب تهی ماند آن نمیدانم مرا در ناف شب دانم بهشتی آشکار است این
3 سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادی چو جانم در سماع آمد که یارب وصل یار است این
4 قرارم شد ز هفت اندام گوهر هفت ناکرده ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این
1 درد دل گویم از نهان بشنو راز، بیزحمت زبان بشنو
2 جوش دریای غصه باور کن موج خون بنگر و فغان بشنو
3 بر کنار دو جوی دیدهٔ من بانگ دولاب آسمان بشنو
4 لرزهٔ برق در سحاب دل است نالهٔ رعد ز امتحان بشنو
1 آخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او
2 دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یکباره شد صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او
3 از جور او خون شد دلم وز دست بیرون شد دلم در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون او
4 کردم حسابش جو به جو در دستخون دیدم گرو جوجو شد از غم نو به نو بیروی گندمگون او
1 تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
2 گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
3 ز غمت گرچه خستهام، کمر مهر بستهام دل از آن بر گسستهام که گذارم وفای تو
4 دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
1 سینه پر آتشم چو میغ از تو چهرهٔ پر گوهرم چو تیغ از تو
2 روز عمرم بدی که چون حاصلی نیست جز دریغ از تو
3 ماتم عمر رفته خواهم داشت زان سیه جامهام چو میغ از تو
4 رصد عشق تو جهان بگرفت چون تمنا کنم دریغ از تو
1 شد آبروی عاشقان از خوی آتشناک تو بنشین و بنشان باد خویش ای جان عاشق خاک تو
2 بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن کز بس شکار آویختن فرسوده شد فتراک تو
3 ای قدر ایمان کم شده زان زلف سر درهم شده وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو
4 بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان روزی نگفتی کای فلان اینک دل غمناک تو
1 گرچه جانی از نظر پنهان مشو رحم کن در خون جان ای جان مشو
2 پردهٔ رازم دریدی آشکار وعدههای کژ مده پنهان مشو
3 گر به جان فرمان دهی فرمان برم آمدی ناخوانده بیفرمان مشو
4 از بن دندان به دندان مزد تو جان دهم جای دگر مهمان مشو
1 چه کردهام بجای تو که نیستم سزای تو نه از هوای دلبران بری شدم برای تو
2 مده به خود رضای آن که بد کنی بجای آن که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو
3 دل من از جفای خود ممال زیر پای خود که بدکنی بجای خود که اندر اوست جای تو
4 مکن خراب سینهام، که من نه مرد کینهام ز مهر تو بری نهام، به جان کشم جفای تو