جان از تنم برآید چون از خاقانی شروانی غزل 346
1. جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
...
1. جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
...
1. هر زمان بر جان من باری نهی
وین دل غمخواره را خاری نهی
...
1. دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
در کار من قدم ننهادی به پایمردی
...
1. ز بدخوئی دمی خو وانکردی
مراعاتی بجای ما نکردی
...
1. کاشکی جز تو کسی داشتمی
یا به تو دسترسی داشتمی
...
1. درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کان تازه کردی
...
1. دوست داری که دوستدار کشی
هر دلی را هزار بار کشی
...
1. تا لوح جفا درست کردی
سر کیسهٔ عهد سست کردی
...
1. ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی
ز غمت چه شاد باشم که نه غمخور منی
...
1. خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
جان منی مرا مکش اکنون به دوستی
...
1. دل نداند تو را چنان که توئی
جان نگنجد در آن میان که توئی
...
1. بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی
دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی
...