1 دست از دو جهان کشیده خواهم یک اهل به جان خریده خواهم
2 گوئی که رسم به اهل رنگی از طالع بررسیده خواهم
3 جستم دل آشنا و تا حشر گر جویم هم ندیده خواهم
4 نوشی به یقین نماند لیکن زهری به گمان چشیده خواهم
1 ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
2 زرین رخم ز عشقت بیآب و سنگ مانده بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
3 بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
4 دادم به باد عمری در انتظار روزی این روز بیمرادی در انتظار من چه
1 گلی از باغ وفا آمدهای خود خس و خار نما آمدهای
2 هر کجا پای نهی گل روید تا ندانی ز کجا آمدهای
3 ذرهٔ ذات تو خورشید لقاست بحری و قطره قضا آمدهای
4 سایهٔ خار تو سروستان است خرمن نشو و نما آمدهای
1 غم بنیاد آب و گل چه خوری دم گردون مستحل چه خوری
2 افسر عقل بایدت بر سر از سر آز خون دل چه خوری
3 روی صافیت باید آینهوار همچون دندان شانه گل چه خوری
4 سایه پرورد شد دل تو چو گل غم پروردهٔ چگل چه خوری
1 سینه پر آتشم چو میغ از تو چهرهٔ پر گوهرم چو تیغ از تو
2 روز عمرم بدی که چون حاصلی نیست جز دریغ از تو
3 ماتم عمر رفته خواهم داشت زان سیه جامهام چو میغ از تو
4 رصد عشق تو جهان بگرفت چون تمنا کنم دریغ از تو
1 رخت تمنای دل بر در عشاق نه تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه
2 قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز پای که از سر کنی در صف عشاق نه
3 زخم که جانان زند همسر مرهم شناس زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه
4 طاق پذیر است عشق جفت نخواهد حریف بر نمط عشق اگر پای نهی طاق نه
1 از زلف هر کجا گرهی برگشادهای بر هر دلی هزار گره برنهادهای
2 در روی من ز غمزه کمانها کشیدهای بر جان من ز طره کمینها گشادهای
3 بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی الا بر وفا و مهر کز این دو پیادهای
4 گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل تو خود ز مادر از پی این کار زادهای
1 زنگ دل از آب روی شستیم وز درد هوا سبوی شستیم
2 دل را به کنار جوی بردیم وز یار کناره جوی شستیم
3 از شهر شما دواسبه راندیم از خون سر چار سوی شستیم
4 جان را به وداع آفرینش از عالم تنگ خوی شستیم
1 بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن بنده باید بودن و در بیع جانان آمدن
2 از عتاب دوستان چون سایه نتوان در رمید جان فشاندن باید و چون سایه بیجان آمدن
3 عشقبازان را برای سر بریدن سنت است بر سر نطع ملامت پایکوبان آمدن
4 نیم شب پنهان به کوی دوست گم نامان شوند شهرهنامان را مسلم نیست پنهان آمدن
1 تو را در دوستی رائی نمیبینم، نمیبینم چو راز اندر دلت جائی نمیبینم، نمیبینم
2 تمنا میکنم هر شب که چون یابم وصال تو ازین خوشتر تمنائی نمیبینم، نمیبینم
3 به هر مجلس که بنشینی توئی در چشم من زیرا که چون تو مجلس آرائی نمیبینم، نمیبینم
4 به هر اشکی که از رشکت فرو بارم به هر باری کنارم کم ز دریائی نمیبینم، نمیبینم