1 سرمستم و تشنه، آب در ده آن آتشگون گلاب در ده
2 در حجلهٔ جام آسمان رنگ آن دختر آفتاب در ده
3 آن خون سیاوش از خم جم چون تیغ فراسیاب در ده
4 یاقوت بلور حقه پیش آر خورشید هوا نقاب در ده
1 در صبوح آن راح ریحانی بخواه دانهٔ مرغان روحانی بخواه
2 یک دو جام از راه مخموری بخور یک دو جنس از روی یکسانی بخواه
3 ساغری چون اشک داودی به رنگ از پریروی سلیمانی بخواه
4 دیدبان عقل را بربند چشم چشم بندش آنچه میدانی بخواه
1 ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
2 زرین رخم ز عشقت بیآب و سنگ مانده بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
3 بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
4 دادم به باد عمری در انتظار روزی این روز بیمرادی در انتظار من چه
1 ای دل به جفات جان نهاده جان پیشکشت جهان نهاده
2 شهری همه ز آهنین دل تو قفلی زده بر دهان نهاده
3 بر طرف لب تو جان عیسی از نیل و بقم دکان نهاده
4 از کوی سوار چون برآئی شبپوش بر ابروان نهاده
1 ای زیر نقاب مه نموده ماه من و عید شهر بوده
2 از مقنعه ماه غبغب تو صد ماه مقنعم نموده
3 باد سر زلفت از سر آغوش دستار سر سران ربوده
4 دردانهٔ عقد عنبرینت خونین صدف از دلم گشوده
1 ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده
2 از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته وز آه عاشقانت دریا بخار کرده
3 یک وعده در دو ماهم داده که میبیایم چاکر به انتظارت دو چشم چار کرده
4 مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را لبهای شکرینت غم خوشگوار کرده
1 درا تا سیل بنشانم ز دیده گهر در پایت افشانم ز دیده
2 بیا از گرد ره در دیده بنشین که گرد راه بنشانم ز دیده
3 مگر دان سر ز من تا خون چشمم سوی دل باز گردانم ز دیده
4 چنان بر دیده بندم نقش رویت که نقش خلد برخوانم ز دیده
1 ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ بر پیاله فتاده
2 روز به شب کردهای به تیرگی حال شب به سحر کن به روشنائی باده
3 از پی آن تا حصار غم بگشائی جام سوار آمدو قنینه پیاده
4 جعد نشان بر جبین ساده و بنشین زخمه برآور که نیک جعدی و ساده
1 از زلف هر کجا گرهی برگشادهای بر هر دلی هزار گره برنهادهای
2 در روی من ز غمزه کمانها کشیدهای بر جان من ز طره کمینها گشادهای
3 بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی الا بر وفا و مهر کز این دو پیادهای
4 گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل تو خود ز مادر از پی این کار زادهای
1 روی درکش ز دهر دشمن روی پشت برکن به چرخ کافر خوی
2 مردمی از نهاد کس مطلب خرمی از مزاج دهر مجوی
3 با بلاها بساز و تن در ده کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی
4 دود وحشت گرفت چهرهٔ عمر آب دیده بریز و پاک بشوی